فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

فرشته کوچولو

لباسهاي جديد

دايي گفت براي فرنيا توپ بخريد تا كيف كنه مامان توپ خريد بابايي هم با توپها بردم حمام گلابي را انداختم اخه چوبش خوشمزه تره ازحمام امدم مامان ميخواست كلاههايي راكه داشتم اندازه بگيره ببينه امسال ديگه اندازه شده انوقت الكي ميگه از حمام امدي بگذار سرت من هم چيكار ميكنم؟!!! بابا مامان رفتن دوتا لباس برام خريدن هردوش بزرگه اخه مگه من چندسالمه؟ببينيد توي تنم چقدر بزرگه اما خيلي بهم مياد عيد ميپوشمشون بعد رفتن اين لباس را واسم خريدن كه اندازه است  خوشگلم مگه نه؟ بعد هم خوابيدنم مثل فرشته ها خوابيدم حالا چند تا عكس از بازي كردنم ببينيد دارم به ني ني غذا ميدم تا بالش ببينم ر...
27 مهر 1390

نمايشگاه بهترينها براي غنچه هاي شهر

سلام ديروز بعد از اينكه بابايي از سركار امد رفتيم نمايشگاه اين اولين عكسي است كه توي نمايشگاه ازت گرفتيم اخه اين چه وضع نشستن توي كالسكه است بعد هم مگه كوچولو شدي كه پستونك عروسك را ميخوري؟ توي نمايشگاه اول از همه رفتيم سالني كه جاي بازي بچه ها بود اين هم خانمي مامان بين بچه ها و اجرهاي ساختمان سازي بعد از بازي گرسنه شدي و فرني خوردي   بعد ميخواستيم يك عروسكهاي قشنگ بخريم كه تو هم توي خريد كمك ميكردي و سليقه ميدادي!!!!!! و اين دوتا را خريديم بعد لباسهايي كه واست خريديم و ژاكتت  كه توي خانه امديم تنت كرديم دوستش داري مگه نه؟ توي نمايشگاه يكدفعه يك مامان دخترش را صدا كرد فرنيا ...
20 مهر 1390

ديگه حسابي واسه خودت خانمي شدي

سلام دوباره با عكس امدم اول عكسي از نشستنت كه من خيلي خوشم مياد روي دوزانو ميشيني اينقده بانمكه همان عكس بالا از روبرو حالا عكس از بازيهايي كه تازه ياد گرفتي انداختن حلقه ها توي ميله بعدش كه همه حلقه را سرجاشون گذاشتي دوست داري برات دست بزنيم و تشويقت كنيم جمعه با دوست بابايي رفتيم جاده دماوند اين دخترشون ياسي است فكر ميكردتو ميتوني باهاش بري اينور و انور همش از ما اجازه ميخواست كه دستت رابگيره ببره بگردونه بعد توي برگشت انها را گم كرديم و تنهايي برگشتيم تهران و رفتيم رستوران ملت تا ساعت 4عصر ناهار بخوريم!!!! اين هم فرنيا خانم توي رستوران واسه خانمي كه نميشد غذاي رستوران را داد سرلاك درست كرديم كه نخورد ما...
11 مهر 1390

بدون عنوان

سلام اول چند تا عكس با توضيحات كوچولو بعد كمي تعريف جمعه رفتيم خانه خاله بابايي و انهاهم يك ني ني ناز مثل تو داشتند كه كمي از دختر نازي مامان بزرگتر بود ياسمین خانم با باباش- اين ياسمین گلي خيلي مهربان بود تا ما رسيديم امد بغلت كرد بعدش كمي سر اسباب بازي باهم دعوا كرديد البته كمي ديشب رفتي توي اشپزخانه سروقت پاكتي كه مامان كيسه هاي پلاستيك را توش ميگذاره و .... اين لباس را هم روز جمعه واست خريديم از مغازه نزديك خانه و ان كيف پشت سرت را هم واسه مهدرفتنت خريديم خوب اول مهر دختر من هم وسايل مدرسه ميخواد ديگه توي اين عكس چيزي درست وحسابي معلوم نيست فقط واسه اين گذاشتم كه علاقه وافرت به فوتبال را نشان بدم ببين چه ش...
6 مهر 1390