چندتا مطلب جا موند
واي خيلي چيزها را يادم رفت بگم
تا چايي دست مامان ميبيني ميگي دا يعني داغه
تا ميشيني توي ماشين سريع كلاه و كاپشنت را در مياري
هر چيزي ميخواي با اشاره منظورت را به مامان ميفهموني
استخر توپ و توپهاش را خيلي دوست داري تا ميرسي خانه سريع بهش اشاره ميكني كه بهت بديم
ميدوني بابا همه چيز را بهت ميده اما مامان به بعضي چيزها ميگه نه واسه همين هر چيزي ميخواي كه خودت هم ميدوني مامان بهت نميده اول مي ري سراغ بابا
تا بخواهيم موهات را شانه كنيم زود برس را ميگيري و مي خواهي خودت شانه بزني
تاسوعا و عاشورا رفته بوديم خانه مامان بزرگ قبل از رفتن برات كفش خريديم واي كه توي فروشگاه ديگه حاضر نبودي بغل بشي دو روز قبل رفتن ما به خانه مامان بزرگ و بابا بزرگ دايي امده پيشمون و داشت برميگشت برديمش فرودگاه و يادمان رفت برات كفش ببريم تو هم ميخواستي راه بري بالاخره بابا اجازه داد راه بري اما چون جوراب داشتي مدام ليز ميخوردي و هي دل مامان ميلرزيد كه اتفاقي واست نيفته و بلاخره با خريد يك بع بعي تونستيم مشغولت كنيم و ببريمت داخل ماشين
و خانه مامان بزرگ هم كه بوديم فقط ميخواستي بري توي حياط خانه مامان بزرگ و راه بري فهميده بودي خاله بزرگه و بابا بزرگ به حرفت گوش ميدن و ميبرنت بيرون واسه همين دست انها را ميگرفتي ميبردي سمت در بعد در ميزدي كه يعني در را باز كنيد بريم بيرون
حالا هم هروقت بريم بيرون دردسري شده اين راه رفتنت چون ديگه بغل نميخواهي و وقتي هم راه ميري راه خودت را ميري نه انجايي كه مسيرمون باشه دستت را هم به كسي نميدي