فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

فروردين 95

1395/2/18 13:21
نویسنده : مامانی
566 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل دخترم و همه دوستاي ني ني وبلاگي

بلاخره من اومدم براي شروع پستهاي امسال

البته اول از 27اسفند شروع ميكنم كه مسافرتمون و درحقيقت تعطيلاتمون شروع شد

27اسفند از تهران به مقصد اهواز راه افتاديم و شب به بروجرد رسيديم و سريع يك هتل گرفتيم تا صبح ادامه مسير را بريم

هتل زاگرس

از اتاق يك بالكن داشت كه بسيار نماي زيبايي بود اما حيف كه وقت نبود

28اسفند1

يك عكس زيبا

بلاخره رسيديم اهواز و...

فرنيا اين كار را كه بچگي ما زياد انجام ميداديم تازه ياد گرفته بود و مدام از چهارچوب در بالاو پايين ميرفت يواش يواش جراتش زياد شد و از بالا ميپريد پايينچشمک تا بلاخره مجبور شديم جلوش را بگيريم كه اول سالي يك بلايي سر خودش نياره

كارهاي جديد فرنيا

 

29فروردين رفتيم بيرون كه من يك شال بخرم اما بجاش فرنيا خانم يك لباس عروس دنباله دار خريدند

فرنيا و لباس عروس

اين هم يك تشكر خيلي ويژه از من بخاطر خريد اين لباس

فرنيا و لباس عروسش

روز اول فروردين

امسال اولين سالي است كه پدر عزيزم سر سفره هفت سين كنار ما نبود البته مطمئنم فقط ظاهرا نبود وگرنه هميشه و همه جا همراهمون است و من حتي بيشتر از قبل بهش فكر ميكنم و حضورش را حس ميكنم

روز اول فروردين

 

يادم نيست فرنيا چرا عصباني بود اما باتمام قهرش نشست كه عكس بگيره

فرنياي  عصباني

پدر عزيزم هر سال عكس دست جمعي ميگرفتيم  اما امسال همه توي عكس هستيم فقط شما نيستي نميدونم شايد رفتنت به ما ياداوري كرد كه اين عكسهاي دسته جمعي يك خاطره مهمه هرسال يكي ميايستاد و از بقيه عكس ميگرفت و براي همين توي عكس نبود اما امسال نبودنت به ما ياد داد كه همه بايد توي عكس باشيم انگار تا حالا نميدونستيم ميشه با تايمر دروبين عكاسي كرد

وقتي به عكس نگاه ميكنم سعي ميكنم فكر كنم توي عكس نيستي چون عكاس ما تو بودي ولي قاب عكست با يك روبان سياه يادم ميندازه كه گرفتن دستات و گفتن تبريك عيد ديگه فقط يك آرزوي محال است

يك عكس خانوادگي

 

پدر عزيزم بعد از سال تحويل اومديم ديدنت

كنار بابابزرگ

 

اين هم شب اول سال جديد فرنيا و محدثه كه هر دو ميخواستن كنار دايي باشن البته محدثه كه ميخواسته پيش باباش باشه اما فرنيا چون بزرگتره زورش بيشتر بود و ميگفت من بايد پيش دايي بخوابم . حالا شما فكر كنيد چجوري اين دايي تونسته شب بخوابهسوالخسته

فرنيا و محدثه

 

دختر دايي و دختر عمه كه لباسهاشون را ست كرده اندمحبت

فرنيا و محدثه

يك روز هم دايي و بابايي بچه ها را بردند گردش و كارون گردي

اما از سوء استفاده فرنيا از پسر خالهدلخور

يك روز گردش در اهواز

من عاشق اين عكس هستم انگار واقعا فرنيا توي كشتي سواره

 

سوم فروردين رفتيم رامهرمز عيد ديدني مادر بزرگ و خاله و دايي خودم

ابتداي مسير فرنيا و محدثه توي ماشين ما بودند و فرنيا داشت محدثه را مشغول ميكرد دخترم داره بشكن ميزنه فقط مشكل اينه كه صداي بشكن از دهنش مياد نه از انگشتهاشخندونک

فرنيا و محدثه توي مسير رامهرمز

اين هم خانه مادر بزرگم

طفلك مادر بزرگم زنا گرفته و خيلي اذيت است با توجه به اينكه سنش بالاست ميگن خيلي دير خوب ميشه زخمها خيلي اذيتش ميكنند و درد داره و تنها چاره اش هم صبر است تا دوره اين بيماري تمام بشه واقعا سخته كه بشيني و درد كشيدن عزيزانت را ببيني و كاري از دستت برنياد همين جا از همه دوستان ميخوام كه مادر بزرگم را دعا كنند انشالله زودتر خوب بشه و از اين همه درد و خارش راحت بشه خيلي ناراحتم هستم دقيقا از چهارم فروردين اين بيماري سراغش اومده و چندين دكتر هم رفته و همه ميگن كاري نميشه كرد شايد چند ماه طول بكشه خدايا به لطف و بزرگي خودت همه مريضها را شفا بده و مادر بزرگ من هم زودتر سلامتي اش را بدست بياره

مادر بزرك

 

موقع برگشت از رامهرمز اين سفره هفت سين زيبا را ديديم و ايستاديم  باهاش عكس گرفتيم

سفره هفت سين سنتي

سفره هفت سين رامهرمز

5فروردين با خاله بزرگه و مامان بزرگ رفتيم اهواز گردي

5فروردين

يك كم فيل سواري

فيل سواري

اين جا فرنيا روي خرطوم فيل نشسته و مثلا داره فلوت ميزنه چوب پشمكي كه خريده بود را بجاي فلوت گرفته دستشخندونک

1

2

 

2

هنوز هم داره فلوت ميزنهچشمک

3

و هرجا بريم دخترم بايد بازي بپر بپر را بره خنده

بازي بپربپر

يك روز فرنيا و محدثه در حياط خانه مامان بزرگ

محدثه

 

دختر نازم

 

خوب ديگه دخترم بخوابه كه فردا يعني 6فروردين بايد از اهواز بزنيم بيرون بريم يه سمت تهرون

مثلا خوابه هیس

فرنيا در خواب

ادامه مطلب در پست بعدي

پسندها (2)

نظرات (5)

طراحي دکوراسيون داخلي
18 اردیبهشت 95 15:07
خيلي جالب بود ، وبلاگ جالبي داريد
فاطمه
19 اردیبهشت 95 14:39
عكسهات عاليبود عزيزم .دلم براتون تنگ شده بود.راستي اگه تو اينستا هستي آدرس بده بهم. آدرس من:fatemeh_namad
همیلا
20 اردیبهشت 95 14:51
مامانی جووون با تبادل لینک موافق هستید عزیزم؟؟؟
سپیده مامان درسا
24 اردیبهشت 95 21:43
ای جونم عزیز دلم فرنیا چقدر دوست داشتنی هستی توووووووووو مامان گوهر مهربون ببوسش از طرف من الهی همیشه به تفرییح و شادی
بهار مامان شایلین
23 تیر 95 9:09
ای جووونم چه دخمر ناناسی دالیم ما..! اصلن قند عسل داری ما...! مامان گلی از طرف من یه بوس آبدار به عجقم فرنیا