عكسهاي يك ماه گذشته
دختر قشنگم سلام توي اين مدتي كه نيامدم بنويسم خيلي جاها رفتيم و خيلي روزهاي قشنگي با هم داشتيم اما بعد از اينكه مدتي ننوشتم ديدم نزديك به 52 ماهگي ات است و همينطور پايان سال پس تصميم گرفتم به مناسبت 52ماهگي ات وبلاگت را به روز كنم
خوب وقتي امدم پست بگذارم ديدم عكسها خيلي زياده و متنوع پس چندتا پست ميگذارم و اخرين پست سال 93 انشالله بشه عكسهاي آتليه ات كه فردا ميگذارم
اما اولين عكس مربوط به زماني است كه مجبور شدم موهاي نازت را كوتاه كنم و اولش فقط كمي موهات را كوتاه كردم
از مهد كه برمي گرديم گاهي كه من دير ميرسم بابايي مياد دنبالت بعد ميايين سرهمت تا با هم بريم خانه
انجا يك پارك است و يك خانه كه شما خيلي دوست داري توي خانه بازي كنيم
سحر جون دختر عموت تازه دانشگاهش تمام شده و توي بيمارستان تريتا كار ميكنه وقتي رفتيم بهش سربزنيم كلي به شما خوش گذشت اخه بيمارستان ساعت10 شب خلوت بود و يك فضاي بزرگ و تميز بود كه شما خيلي خوشت امده بود كلي هم با هم بازي كرديم
يكي از اختلافات من و بابا سربازي موبايلي شماست وقتي خيلي شلوغ ميكني بابايي بهت موبايل ميده بازي كني و شما ديگه بدون سروصدا ميتوني ساعتها مشغول باشي و من حرص ميخورم كه اين بازيها بدرد نميخوره و اصلا براي بچه اي به اين سن خوب نيست ببين تازه بابايي ازت عكس هم گرفته كه چجوري مشغول بازي هستي
اين هم يكي از كارهاي خميربازي شما مثلا تن اين عروسك بيچاره لباس شاه پوشوندي
اين هم خاطره روزي كه موبايل مامان گم شد
فرنيا توي بازار مبل رفته توي يك فروشگاه و داره كارتون نگاه ميكنه