باز امدیم
سلام دوستان عزیز
ببخشید نگرانتون کردم بعد از برگشت از مسافرت شمال فکر میکردم فرنیا خوب شده و دیگه جای نگرانی نیست اما دوباره فرنیا مریض شد این دفعه مریضی سختی نبود اما نگرانی من زیاد بود
روز چهارشنبه 22تیر بعد الظهر به پیشنهاد بابایی رفتیم برای فرنیا مایو بخریم که 5شنبه ببریمش استخر اما موقع برگشت فرنیا شکایت دل درد داشت و توی راه حالش بهم خورد پیش خودم گفتم حتما توی مهد زیاد خورده و روی دلش مونده
این هم فرنیا با لباس شنا به گفته فرنیا پتوها دریا هستند
یک قطار بازی در دریای پتویی
اما دیگه تا شب هیچی نمیتونست بخورده و حتی اب را هم بالا میاورد بردیمش درمانگاه دکتر یک امپول ضد تهوع داد و یک سرم که فرنیا سرم را تحمل نکرد و اوردیمش خانه و شروع کردیم به دادن ا ار اس و مایعات خوب 5شنبه فرنیا خوب بود اما اشتها نداشت شب خانه دختر عموی من دعوت بودیم انجا هم غذا نخورد فقط چند قاشق اما همین که معده اش تحمل میکرد راضی کننده بود این دختر بیحال من کنار نیکی نوه عمو ی من
جمعه هم رفتیم خانه عزیز انجا با اینکه کم غذا خوردی اما همین که خودت درخواست غذا کردی یعنی اشتهات داشت خوب میشد و من خوشحال بودم
این هم فرنیا با گوشواره البالویی
اما باز شب که برگشتیم دوباره حالت بهم خورد و خدا را شکر خاله بزرگه امده بود پیشمون و مجبور شد تمام مدتی که پیش ما بود بمونه خانه و از تو نگهداری کنه دوباره شنبه خاله گفت با اینکه گرسنه بودی اما اب پرتقال که خوردی باز هم معده ات تحمل نکرده و بالا اوردی عصر بردیمت دکتر و بعد ماجرای ازمایش
خلاصه که تا چهارشنبه کاملا خوب شدی یعنی یک هفته تمام نگرانی چهارشنبه عصر که دیگه همه علائم مریضی رفع شد و شلوغ کاریهات شروع شد با خوشحالی به مامان بزرگ و بابایی زنگ زدم و خبر دادم
عصرهم رفتیم باغ وحش ارم که تو بیشتر قسمت بازیهاش را پسندیدی
اینجا فکر نکنید پسر دار شدم یا از بچه مردم عکس گرفتم ها ان نقطه سیاه وسط توپها فرنیا است
خرگوشها هم بودند که خیلی دوستشون داشتی چون بیرون قفس بودند و میتونستی بغلشون کنی عکسهاش توی گوشی بابایی است وقتی گرفتم همینجا اضافه میکنم
ولی بعدش نتونستم بیام بنویسم چون اینترنت اداره قطع بود و نمیشد از سرکار اپ کنم و توی خانه هم که وقت نمیشد