ادامه عكسهاي شمال
باورتون ميشه اين عكسها مال 2-5آبان ماه است توي نمك ابرود و رامسر واقعا هوا خوب بودو بهتره بگم گرم بود و راحت ميشد اب بازي كرد در حالي كه تهران انروزها باران داشت
مامان خسته بود و از ماشين پياده نشد امدي و بزور مامان را پياده كردي
رفتيم روستاي جواهر ده و تا به ابشار برسيم فرنيا خوابش برد واسه همين بابايي پيشش موند تا بيدار بشه
يك خانه چوبي بود كه راهش را با چوب بسته بودند اما فرنيا اين چيزها حاليش نبود بايد ميرفت فضولي
توي راه برگشت از جواهرده همينجوري يكي از جاده هايي را كه ميرفت سمت يك ده ديگه گرفتيم و رفتيم وسط راه ديديم ديگه خيلي پيچها خطرناك شده خواستيم برگرديم كه يك ماشين ديگه كه ان هم امده بود انطرفها ديديم فرنيا رفت پيش دخترشون و پرسيد اسمت چيه؟ دختر كوچولو جواب نداد فرنيا گفت با من دوست ميشي؟ اما بازم جوابي نگرفت واسه همين اينجوري برگشت طرف من
يك شهر بازي نزديك ويلايي بود كه توي رامسر گرفته بوديم شب اخر رفتيم انجا
توي راه برگشت جاده عباس اباد كلاردشت خوشم مياد بخاطر اينكه فرنيا ترس را ياد نگيره من هم بايد يك كارهايي بكنم اول من سوار اين تاب شدم بعد فرنيا هم حاضر شد سوار بشه قربون دختر شجاعم برم
عاشق اين اداهاي بانمكش هستم