چندتا مطلب كوچولو
دختر گلم بخاطر اينكه شير را گذاشته كنا ر شبها با قصه ميخوابه اگه گفتيد واسه اينكه قصه ها تكراري نباشه و فرنيا هم خوشش بياد چه قصه اي ميگم؟
خوب معلومه قصه فرنيا گلي، تمام انچه در طي روز واسه فرنيا اتفاق افتاده را براش تعريف ميكنم و گاهي هم فرنيا توي قصه گفتن كمك ميكنه خوب اخه مامان كه نميدونه فرنيا توي مهد چه كارهايي انجام داده اما خود فرنيا ميدونه و خيلي خوب وقتي به اخرهاي قصه ميرسيم فرنيا به خواب ميره
ديشب كه داشتم واسش قصه را تعريف ميكردم خوابم برد يكدفعه ديدم دخترم داره انگشت ميكنه توي چشمم و ميگه ننيا دولي(فرنيا گلي) يعني مامان قصه را ادامه بده
من هميشه فرنيا را با كالسكه ميبرم مهد و برميگردونم صبحها كه خوابه و خيلي راحت توي كالسكه ميخوابه تا مهد اما برگشتن ديگه حاضر نيست توي كالسكه بشينه تا مربي مياره فرنيا را تحويل ميده فرنيا ميگه كش بده پياده(كفش بده پياده بريم)
از مهد برميگشتيم دو سه تا اقا جلوي اژانس تاكسي نشسته بودند و به فرنيا سلام كردند با فرنيا حرف زدن اما فرنيا فقط نگاهشون كرد چند قدم كه رفتيم گفتم دخترم چرا اقا سلام كرد جواب ندادي يكدفعه ديدم فرنيا بدو بدو برگشت پيش ان اقايون و گفت للام للام و براشون با دست بوس فرستاد و دوباره امد پيش من و گفت بوس كردم
انها از كار فرنيا خوششون امد ولي نفهميدن چي ميگه گفتم دخترم يادش رفته بود سلام كنه