ماجراي ديشب فرنيا
فرنيا ساعت 10:30 : مامان بريم تخت بخوابم
فرنيا روي تختش دراز ميكشه يكدفعه يادش امد آنا را بياريم بخوابه
انا رابهش دادم
- اسب كوچولو هم بياريم
اسب كوچولو را هم براش اوردم
- اب ميكام
- موهام شلخته است ببندش
- پتو بنداز روم
- نو نو ميكام (شير پاستوريزه براش اوردم) از اينا نميكام
-پيش مامان بخوابم
- بالش بيار
- پتو خوشكل بيار
- بغل مامان بخوابم
-دست گردن(دست بندازم گردن مامان)
و بلاخره خوابش برد
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی