19ماهگي
عزيز مامان امروز اخرين روز نوزدهمين ماه زندگيت است و فردا وارد 20ماه زندگيت ميشي
هر روز از اين روزها بهترين روزهاي زندگيم بوده وهست وجودت خنده هات و حتي شيطنتهات شيرين است
ديشب رفتيم نمايشگاه صنايع دستي عزيزم اصلا قابل كنترل نيستي فقط ميخواي بدو بدو كني اينقدر بابايي پا به پات امد كه ديگه خسته شد و بعد نوبت ماماني بود كه تو را بگيره بعد هم مامان و بابا خسته از اين همه دويدنها فقط با ديدن 2تا غرفه بازديد از نمايشگاه را تمام كرديم وبرگشتيم خانه
عزيزم نميدونم اين همه انرژي را از كجا مياري؟ يا شايد هم من و بابايي ديگه پير شديم كه نميتونيم اينقدر پا به پات بيايم
ديروز خوشحالم كه توي نمايشگاه با خودم غذات را برده بودم انجا خودت گفتي ام و بعد ازاينكه مقداري خوردي ديگه ميخواستي بري بازي كني وماماني هم با استفاده از فضاي انجا و اقايي كه داشت به چمنها اب ميداد همه غذات را داد و شب هم كه برگشتيم خانه بخاطر بازي زياد باز گرسنه بودي و باز هم تقاضاي دن (دنت) كردي كلي مامان ذوق كرد كه خانمي حداقل يك روز بدون ادا اصول غذاش را خورد و تازه خودش هم ميگفت غذا ميخواد