شنبه روز خوبي نبود
گل مامان روز شنبه كه از سركار برگشتم مربي بهم گفت كه خانمي تب شديدي داره و اين تب از بعد از الظهر شروع شده با تب بالا زود برديمت دكتر و دكتر بعد از كلي معاينه گفت فقط يك بيماري ويروسي است و هيچ دارويي لازم نداري جز تب بر و پاشويه خلاصه كه ان شب مامان تا صبح بالاي سرت بيدار بود و .... خودت هم هر يكي دوساعتي بيدار ميشدي و بيتابي ميكردي مامان هم سعي ميكرد با اب بازي وادارت كنه كمي دست و پاهات رو بشوري تا تب بياد پايين دوباره ميخوابيدي و باز با بالا رفتن تب بيدار ميشدي هيچ دارويي هم تبت را پايين نمي اورد يكشنبه هم مامان و بابايي سركار نرفتند تا مواظب خانم طلا باشند بلاخره شب تب قطع شد و تونستي چندساعتي بخوابي شنبه و يكشنبه هم اصلا چيزي نخوردي بجز شير ماماني و دوشنبه صبح وقتي از خواب بيدار شدي مامان برات شير خشك درست كرد و وقتي خوردي حسابي مامان را خوشحال كردي بعدش هم كه نان و پنير خواستي و مامان مطمئن شد كه خوب شدي اما دوباره ظهر با خوردن 2-3قاشق برنج با انگشت ته حلقت را نشان ميدادي نميدونم گلو درد داشتي يا چيزي توي گلوت گير كرده بود بعد ديديم اين فرنيا خانم فقط نان پنير ميلشون ميكشه يعني دوشنبه از صبح تا شب فقط نان و پنير خوردي تمام اميد مامان به امروز است كه توي مهد با بچه ها ميلت به غذا خوردن برگرده و كاملا سرحال بشي متاسفانه تلفنهاي منطقه خانه قطع شده و بايد تا عصر صبر كنم تا از احوالت با خبر بشم
روز يكشنبه با اينكه تب داشتي حالت خوب نبود بابايي گفت ببريمت بيرون كمي دور بزنيم شايد بهتر بشي و اين هم خانمي كه با وجود تبي كه داشت كالكه(كالسكه) عروسكاش را باخودش اورده بود