مسافرت به روايت تصوير4
روز يكشنبه هم با خانواده عموي ماماني رفتيم بيرون جاي همتون خالي نهار مهمانشون بوديم
تا رسيديم فرنيا رفت سراغ جعبه شيريني قربون دخترم برم خيلي گله تا اجازه نديم دست نميزنه
فرنيا و نيكي نوه عموي مامان نيكي هم خونشون تهران است و امده بود خانه مامان بزرگ و بابابزرگش و ماجرايي داشتيم با اين دوتا
اين جا هم شاهد دعواي فرنيا و نيكي سرعروسك نيكي است كه بدون اين عروسك خوابش نميبره
عصر هم رفتيم خانه دايي مامان
دختر دايي مامان تازه يك فرشته كوچولو خدا بهش داده دقت كنيد واكنش فرنيا را وقتي من ني ني را بغل كردم (ببخشيد عكاسي بابايي خوب نيست ولي پاهاي فرنيا پيداس كه خانم خانما تا ديد ني ني بغل منه زود امد كه بغلش كنم)
و وقتي خاله ني ني را بغل كرده انگار كه نه انگار ني ني وجود داره داره با اسباب بازيها بازي ميكنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی