مسافرت به روايت تصوير5
توي راه برگشت سري هم به ابيانه زديم روستايي قديمي با خانه هايي به رنگ قرمز و مردمي كه هنوز سنتها و لباسهاي قديميشون را حفظ كرده بودند( اين قسمتش را يواشكي ميگم اگه فكر ميكنيد بد است بگيد تا پاكش كنم )مردمش كمي بداخلاق و پولكي بودند
توي مسير رفتيم پمپ بنزين ديگه بعد از ان هرجا پمپ بنزين ميديديم فرنيا ميگفت بنزين
روستاي ابيانه
تا رسيدن به روستا يعني حدود ساعت 10صبح فرنيا حاضر نشد ذره اي غذا يا ميوه يا بيسكويت بخوره اما انجا اش خريديم و تقريبا يك كاسه راخودش خورد
هر بچه اي را هم كه ميديد ميخواست يا ان بچه با ما بياد يا فرنيا باهاشون بره
اين هم عكس هنرنمايي بابا از ابيانه
نزديكيهاي تهران فرنيا ديگه حسابي خسته شده بود و ديگه حاضر نبود عقب بشينه اوردمش جلو و ايشون هم ياد گرفتند پنجره را باز و بسته كنه ببينيد چه ذوقي هم داره
راستي اين تل را هم از مجموعه تفريحي افتاب كه نزديك قم است خريديم و خيلي خوب هم ازش استقبال كرد
واي چقدر عكس گذاشتم بلاخره تمام شد