هفته اخر ارديبهشت يك مسافرت سه روزه
خوب روز چهارشنبه راه افتاديم به سمت قم و شب خانه دوست بابايي كه يك دختر ناز هم داره مونديم و فرداش راهي سفر شديم مقصد محلات و آبگرم محلات بود
دخترم هم مثل خودم عاشق اين مدل صبحانه خوردن است همه چيزهايي كه جلوش است را خودش رفته يكي يكي اورده سرميز
بعد از صبحانه كمي بازي در محوطه رستوران
بعد وقتي بابا داشت از پارك ميامد بيرون فرنيا اينجوري جلوي ماشين نشسته بود بعد كه گفتيم خوب بيا پايين گفت ميشه من همينجا بشينم خنديديم و گفتيم اينجوري كه خطرناكه گفت خوب باشه برم روي سقف ماشين قول ميدم ميله هاي باربند را محكم ميگيرم كه نيفتم
بعد راهي دليجان شديم شهر هاي توي مسير توي ماه ارديبهشت بسيار زيبا بودند و پر از گل
بعد رفتيم غار نخجيركه اجازه عكاسي داخل غار را نميدادند
بعد هم رفتيم آبگرم محلات خيلي جاي خوبي بود ما يك حوضچه خصوصي گرفتيم اول فرنيا اصلا توي اب نميرفت ميگفت داغه اما بعد كه من رفتم توي اب ايشون هم امد يعني معلوم شد خيلي هم ابگرم نبود و بهانه اش بود
البته بگم اب خيلي داغ بود اما ما ورودي آب را با يك لنگه جوراب همسري بستيم بعد از دوش اب سرد اينقدر اب ريختيم كه آب حوضچه ولرم شد وگرنه من هم نميتونستم توي حوضچه برم
اخر كه از حوضچه آمدم بيرون و رفتم دوربين آوردم هركاري كردم ديگه فرنيا توي اب نرفت كه نرفت
بعد هم كه از آب امد بيرون براي عروسكهاش هم حوله ميخواست اينجا داره انها را با حوله خشك ميكنه
به محلات كه رسيديم اول هتل گرفتيم بعد رفتيم گلخانه هاي محلات را ديديم اينقدر باد بود
دوتا گلدان را خانم گلي انتخاب كرد و خريديدم
اين هم عكاسي فرنيا از من و باباش
عروسك دست من اصرار فرنيا بود كه حتما بايد قورباغه اش هم توي عكس باشه و كاملا هم مشخص باشه
بعد از گلخانه ها رفتيم شهر بازي و بابا از اين گربه خوشش امد و براي فرنيا خريدش
بعد هم برگشتيم هتل و فرنيا شروع كرد به نقاشي
هوا ابري است اما خورشيد هم پيداست يك درياچه هم هست كه بالاي كوههاست پايين كوهها هم همه جا سبز است و پر گل تقريبا تمام چيزهايي كه توي سفر ديد
فرنيا نقاشي كه ميكشه فقط يك ادم و كمي درخت ميكشه اما توي مسافرت اينقدر بهش خوش گذشته بود كه همش نقاشي هاش تمام صفحه را پر ميكرد و همه چيز ميكشيد
ادم و خانه سمت چپ كار منه سمت راستي كار فرنيا دقت كنيد پرچمها را خودش كشيد خودش ايراني بود و من ...
اين فردا صبحش كه داشتيم هتل را ترك ميكرديم
اول صبح رفتيم سرچشمه محلات
اينقدر سرد بود كه فرنيا دوتا جوراب شلواري روي هم پوشيد و روسري پيچيد به سرش اخه لباس گرم با خودم نبرده بودم فقط يك كت لي همراهم بود
ژ