عزيزم دختر قشنگم مامان باز برات مينويسه
دختر قشنگم اين مدت خيلي سرم شلوغ بود و نتونستم بيام برات بنويسم اما از امروز ديگه همه چي به روال عادي برميگرده و مامان مياد برات مينويسه
بعد از اون بيماري ويروسي كه خدا را شكر خوب شدي فقط رفتنمون به اصفهان كنسل شد
هفته بعدش سالگرد فوت عمو يوسف بود عمويي كه مامان خيلي دوستش داشت و هنوز هم باورش نميشه از بين ما رفته توي مراسم فقط شيطوني كردي و يكي دو جمله قصار گفتي كه مامان نميدونست اخه وسط مراسم اين حرفها را چجوري يادت امد بگي و اصلا از كجا بذهنت رسيد فكر كن من هيچ وقت هيچوقت تا حال از كلمه كچل استفاده نكردم دقيقا واسه اينكه ياد نگيري حتي توي قصه حسن كچل ميگم حسن كوچولو مو نداره اما وسط مراسم داد زدي بابابزرگ كچله اخه مامان فدات اين همه مدت بابابزرگ را ديده بودي حالا بايد دقيقا وسط مراسم اين جمله راداد ميزدي
بعد عصري داشتي بازي ميكردي بابا بزرگ از پشت گردنت قلقلك كرد يكدفعه گفتي بابابزرگ نكن ميزنمتا
هفته بعدش هم رفتيم مسافرت با دايي و زندايي عكسهاي ان مسافرت را برات ميگذارم
هفته قبل هم رفتيم اهواز و تولدت را 2هفته زودتر گرفتيم
ايشالله عكسهات را فردا برات ميگذارم تنها موضوع مهم اينكه ما تونستيم توي تولدت دوست خوبمون پريسا جون و مامانش را ببينيم لطف كرده بودند و براي تولدت امده بودند و خيلي جالب بود كه از همون اول هم كادوي پريسا را گرفته بودي دستت و ميگفتي بازش كن انگار فهميده بودي از طرف پريسا جونه