كارهاي جديد فرنيا
گل دختر مامان داره روز به روز بزرگتر و عاقل تر ميشه
اول از همه اينكه شعرهاي يك توپ دارم و بابا بزرگ پيره را با كمك مامان بلده بخونه (مامان بايد شعرهاي جديد ياد بگيره تا بتونه به فرنيا شعرهاي جديد ياد بده)
از كارتون لاك پشتهاي نينجا ميترسي اما دوست داري نگاه كني و نتيجه اين ميشه كه تا اين كارتون شروع ميشه زود ماماني را صدا ميكني و توي بغل مامان ميشيني و كارتون را نگاه ميكني وقتي هم خيلي بترسي دستات رو دور گردن مامان حلقه ميكني وقتي هم بخواهيم شبكه را عوض كنيم معترض ميشي و با گريه ميگي نينجا نينجا
اما هر كارتون يا فيلمي را دوست نداشته باشي زود كنترل تلويزيون را ميدي دست مامان و بابايي و ميگي عوض يعني شبكه را عوض كنيم از فيلمهايي كه اكشن باشه يا ادمها قيافه هاي وحشتناك داشته باشن خوشت نمياد
اسم خودت ماماني و بابايي را بلدي و وقتي ازت بپرسيم خيلي قشنگ جواب ميدي وقتي اسم خودت را ازت ميپرسيم با دست به سينه ات ميزني و ميگي ينيا
عاشق روشن و خاموش كردن چراغهايي وقتي شب ميخواهيم بخوابيم ميگي من برق (من چراغ را خاموش كنم) ولي قضيه به يك بار خاموش كردن تمام نميشه ده بار خاموش روشن ميكني
يك مورد ديگه
هر بار توي پوشكت كاري ميكني خبر ميكني و ميگي جيش اما حاضر نيستي روي صندلي توالت كه برات خريديم بشيني نميدونم اين خبر كردنت را بگذارم به اين حساب كه اماده اي واسه از پوشك گرفتن يا هنوز زوده و تا دوسالگيت صبر كنم ؟؟اخه بعد از اينكه كارت تمام ميشه خبر ميكني