مسافرت به سنندج در خرداد ماه 95
خوب ميرسيم به عكسهاي سفر به سنندج براي اينكه خيلي اذيت نشيم چهارشنبه عصر راه افتاديم و شب در همدان مانديم و صبح بطرف سنندج رفتيم خيلي عالي بود چون سرحال به سنندج رسيديم نه خسته ودرب و داغون
توي مسير فرنيا صندلي عقب را تزيين كرد و كلي خودش از تزيينات لذت برد البته اين عكسهاي صبح است كه از همدان راه افتاديم وگرنه كه عصر چهارشنبه خانم بيدار بود و مشغول شلوغ كاري
صبح بخير خورشيد ما بيدار شد
داشت صبحانه ميخورد بابايي گفت حشره ها را نگاه كنيد خانم خانمها هم حالشون از ديدن حشره ها بد شد و گفت ديگه نميتونه صبحانه بخوره بابا بي موقع حرفهاي بد زده
رسيديم هتل و بعدش رفتيم براي گشتن در شهر سنندج
ولي قسمت جالب سفر براي فرنيا اين اردكه بود
رفتيم يكي از آثار باستاني را ببينيم يك خانواده داشتند عكس ميگرفتند فرنيا بدو بدو رفت پيششون و گفت ميخواد باهاشون عكس بگيره
فرنيا علاقه عجيبي به موزه داره و همه چيز را با دقت نگاه ميكنه و خيليييييييييييي سوال ميكنه
عاشق اين عكس هستم نميدونم يك حس خاصي داره و خيلي حرفها
فرنيا با برچسب هم بازي عروسكي ميكنه و قبل از اومدن به مسجد برچسب براش خريدم و تا ديد جاي نشستن هست سريع برچسبهاش را باز كرد و با شخصيت دادن بهشون شروع به بازي كرد
بازار سنندج كه بسته بود
وقتي ديديم بازار بسته است برگشتيم هتل و نهار خورديم
سوپ كه فرنيا خيلي دوست داشت
بعد هم جوجه كباب
يك حمام لذت بخش كه خستگي را از تن بيرون كرد
و باز هم رفتيم خريد يك عالمه عروسك كه نميدونستيم كدوم را انتخاب كنيم
موقع برگشت به هتل توي راه يك پارك ديديم و رفتيم بازيييييييييييييييييييي
بعد هم برگشتيم هتل كه فقط فرنيا گرسنه بود كلي با اين ليوانها و عدد روي ميز بازي كرد تا بلاخره اون شماره افتاد و شكست بچه ام اينقدر با خجالت رفت و عذرخواهي كرد وقتي خانم مهربون توي رستوران بهش گفت اشكال نداره بدجوري ذوق زده شد
اين هم آخرين صبحانه در هتل جهانگردي سنندج
خدانگهدار سنندج
بعد از سنندج رفتيم مريوان و توي راه از روستاي نگل ديدن كرديم كه يك قرآن قديمي دست نويس توي مسجد روستا نگهداري ميشد و زيرزمين مسجد يك موزه بود اونجا يك بند سبز ميدادن كه فرنيا گرفت و توي كل مسير برگشت به دستش بسته بود
توي مريوان هم رفتيم درياچه زريوار كه بسيار زيبا بود
تمام رستورانهاي اطراف درياچه زريوار ماهي كبابي سرو ميكردند كه هرچي ما اصررار كرديم اول بريم قايق سواري بعد نهار فرنيا گلي قبول نكرد و بلاخره يك ماهي سفارش داديم كه الحق و الانصاف واقعا مزه بينظيري داشت
قايق سواري در درياچه زريوار
بازم قايق سواري اما اين مدلي
موقع برگشت توي جاده يك لاك پشت ديديم بابايي نگهداشت و لاك پشت را برد كنار كه ماشينها لهش نكنند
هتل مريوان اصلا خوب نبود و بابايي اصلا حاضر نشد حتي صبحانه را اونجا بخوريم يعني صبح خيلي زود زديم بيرون به سمت تهران و توي راه از هتل سنگي اورامان كه در روستاي اورامان واقع است ديدن كرديم و صبحانه را اونجا خورديم و تازه اونجا فهميديم دمپاييهاي فرنيا توي هتل جا مونده و اين شد بهانه فرنيا براي اينكه صبحانه نخوره و بعد از كلي وقت آشتي كنه باهامون
نمايي از روستاي اورامان
يك امامزاده در روستاي اورامان كه براي من اينقدر بند بستن خيلي تازكي داشت آخه ما هميشه ديده بوديم واسه گره گشايي بند ببندند اما نه اين قدر زياد و با پارچه هاي بزرگ
در مسير برگشت به تهران هنوز برف كنار جاده بود و مردم هيجان زده از ديدن برف در خرداد ماه كنار جاده ميايستادند
اينجا پايين جاده( توي عكس ميشه گوشه سمت راست )حلبچه را ميشد ديد
و يك آبشار زيبا كه فرنيا براي اينكه خيس نشه توي بغل من اينطوري خودش را قايم كرده بود
خوب خدا را شكر تونستم پست خرداد را هم تكميل كنم انشالله پست بعدي هم به موقع يعني اوايل مرداد بتونم بگذارم و ديگه به روز باشم