ديداربا دوستان وبلاگي در اهواز
سلام دوستان خوبم
اين چند روز كه نبودم رفته بودم اهواز خانه پدربزرگ و مادر بزرگ فرنيا
وقتي ميخواستم برم با يكي از دوستان وبلاگي يعني مامان پريسا جون هماهنگ كردم كه اگه شد ايشون زحمت برگزاري و دور هم جمع شدن دوستان را بدهند تا من هم دوستان را هم از نزديك ببينم و هم هروقت از جمع شدنهاشون خبر بدهند اينقدر حسوديم نشه
روز سه شنبه كه تازه رسيده بوديم و خسته بوديم و تازه راهپيمايي هم بود قرار را همان روز رسيدن واسه 5شنبه عصر گذاشته بوديم روز چهارشنبه هم رفتم دنبال كارهاي خودم و ولي خوب دايي فرنيا هم ساكن شوشتر است و اگه نميرفتيم خيلي دلمون ميسوخت كه نتونستيم ببينيمشون براي همين صبح 5شنبه رفتيم پيش انها و با عجله برگشتيم تا قرار وبلاگيمون هم برقرار باشه
اينقدر 5شنبه گرم بود كه فرنيا توي شوشتر تونست بره داخل رودخانه و چندتا عكس با گوشي دايي ازش گرفتم ولي عكسها توي موبايل دايي جاماند و برگشتن هم ساعت2-3ظهر بود برگشتيم سمت اهواز فرنيا لباس استين كوتاه پوشيده بود
خلاصه با شرمندگي تمام با كمي تاخير رسيديم سرقرار اما اين بار اهواز رفتنم با دفعه هاي ديگه خيلي فرق داشت و همش بخاطر اين ديدار لذت بخش بود با اينكه مطابق معمول من زمان تعطيلي رفته بودم و اينجور مواقع اكثرا برنامه مسافرت و عروسي و... دارندو اين بار كنكور هم اضافه شده بود ولي بهرحال موفق شدم سه تا از دوستان عزيز اهوازي را ببينم
و از انجايي كه مدتي است الزايمر سراغم امده يادم رفته بود دوربين ببرم و عكسهاي قرار در پارك را از وبلاگ پريسا جون گرفتم و ميگذارم
البته يكي دوتا عكس هم با دوربين خاله بزرگه گرفتيم كه انها هم توي دوربين ماند و يادم رفت ازش بگيرم
علي جون و مامانش هم يكي از دوستاني بود كه انجا ديدم اما گل پسر نيامد عكس بگيره و من هم كه دوربين همراهم نبود حداقل شكار لحظه كنم از دور ازش عكس بگيرم موندم چرا پسربچه ها توي اين سن ديگه از عكس خوششون نمياد اخه خواهر زاده هاي خودم هم اينجوري هستن
قسمت خوشمزه ديدار را هم ببينيد با خوردن اين چيزها شب فقط ماست و اسفناج خوردم حالا ميتونيد حساب كنيد من چقدر خورده بودم از همه چيز تست كردم
خيلي دلم ميخواست يك چيزي درست كنم و با خودم ببرم اما متاسفانه وقت نشد انشالله دفعه بعدي