اين هم عكسهاي ديروز
ديروز رفتيم خانه عزيز(مامان بابايي) و از فرصت خواب فرنيا استفاده كرديم و رفتيم باغ دوست بابايي با ديدن ميوه ها كلي غصه خوردم چرا گل دخترم را نياوردم
خوب حالا يك كم ازت تعريف كنم
حرف زدنت خيلي پيشرفت كرده جملات 2و 3كلمه اي ميگي مفهوم تر صحبت ميكني بدون اينكه چيزي را بهت ياد بديم خيلي كلمات را از شنيده هاي قبليت به زبان مياري مثلا عكسهاي مسافرت را كه ميبيني ميگي اچار(آبشار)
خيلي خوب با عروسكاهات بازي ميكني توي مسافرت بخاطر تنها بودن و خستگي مامان وبابا ميشد كه 1ساعتي تنهايي بازي ميكردي مثلا يكبار كه فيلمش هم گرفتم بخاري كنار اتاق براي تو شده بود دستگاه بستني سازي يك مخلوط مثلا درست ميكردي و ميخوردي وقتي ازت پرسيديم چي درست ميكني خودت گفتي بستني بعد ازت خواستيم واسه ما هم درست كني كلي ذوق كردي كه قاطي بازيت شديم بخاري مدل شومينه بود از ميله هاي جلوي بخاري استفاده ميكردي مثلا بازشون ميكردي ليوان را جلوي هر ميله ميگرفتي و يك مخلوط از چند ميله درست ميكردي و بهمون ميدادي
خيلي وقت بود ميگفتي ج ي ش ديروز هم خانه عزيز امدي توي دستشويي و مجبورم كردي پوشكت را باز كنم و كمكت كنم روي سنگ توالت بشيني اما كاري نكردي
ديشب براي اولين بار تا گفتي بردمت دستشويي و با خوشحالي ديدم كارت را كردي البته وقتي بردمت انگار پشيمون شده بودي و ميگفتي ج ي ش و ميخواستي از دستشويي بري بيرون من هم ميگفتم خوب ماماني بشين و يكدفعه ديدم كارت را انجام دادي البته پي پي بود و ظاهرا ازش ميترسيدي چون تا اب نريختم شسته بشه حاضر نبودي بشيني حالا نميدونم از اين به بعد خبر ميكني يا نه؟