فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولو

مهرماه 94 رستوران اركيده شهريار

هر سال بمناسبت سالگرد ازدواج از طرف شركت بابايي دعوت ميشيم امسال رفتيم رستوران اركيده شهريار اول فرنيا رفت قسمت بازيهاي اونجا تا كمي بدو بدو كنه و گرسنه بشه   بعد نهار كه فرنيا بخاطر شوق بازي خيلي وقت براي خوردن نگذاشت رستوران فضاي سبز قشنگي داشت كه مهمترين خصوصيت اش بود من خيلي دلم ميخواد دوباره به اين رستوران برم يك روز هم صبحانه خواستيم بريم بيرون اما از دست زنبورها فقط چند دقيقه نشستيم و صبحانه نخورده برگشتيم و يك روز در مجتمع كوروش كه فرنيا هميشه ميره كيدزكلاب و ما يك ساعت توي فروشگاهها ميچرخيم و بعد ميريم دنبال فرنيا و البته اينبار فود كورت كورش غذا هم سفارش داديم فرني...
9 آذر 1394

مهر 94 تاسوعا و عاشورا

تاسوعا و عاشورا امسال من و فرنيا خانه مامان بزرگ بوديم وقتي ميرفتيم فرنيا توي فرودگاه خيلي ناراحت بود كه باباش همراهمون نيست   تاسوعا مسجد الهادي اهواز فرنيا درحال پذيرايي از عزادارن حسين (كيك خيرات بابابزرگ بود)   فرنيا تمام تابستان را توي حياط خانه مامان بزرگ توي استخر آب بازي ميكرد بعد كه مهرماه رفتيم هوا هنوز گرم بود اما نه به اندازه اي كه بشه توي حياط آب بازي كرد بعد از بس بهانه آب بازي گرفت ما هم استخر را اورديم داخل خانه و براي فرنيا شده بود اتاق بازي و  اتاق خواب حتي همان داخل مينشست غذا هم ميخورد ...
9 آذر 1394

شهريور 94 تولد در مهد كودك

امسال دخترم خيلي سراغ تولدش را ميگرفت و چون دوسال بود اهواز براش تولد ميگرفتيم فهميده بود و ميگفت يعني امسال برام تولد نميگيريد؟ براي همين ميخواستم توي مهد براش تولد بگيرم كه مهد هم گفت امسال چون پيش دبستاني هستند ديگه از اول مهر نميشه تولد بگيريم  براي همين يك كيك براش خريدم و 31شهريور بردم مهد اين عكسها را هم مربيها زحمت كشيدند و ازش گرفتند         ...
9 آذر 1394

چندتا عكس باقي مانده از مردادماه 94

دختر گلم داشت بيسكويت ميخورد كه روي پاي من خوابش برد وقتي بابا بزرگ حالش بد بود و ما اهواز بوديم فرنيا حوصله اش سر رفته بود و توي گرماي مرداد اهواز توي حياط با چرخ خريد مامان بزرگ بازي ميكرد وقتي برميگشتيم توي راه براي نهار يك جا ايستاديم و فرنيا خانم چاي نبات خواستند و بعد هم ژستهاي مختلف ميگرفت و ميگفت ازم عكس بگير يك دفعه كه براش كفش خريده بوديم و با اينكه كفشها بزرگ بود اما كفشها را پوشيد و گفت ازم عكس بگير بعد اين مدلي نشست كه كفشهاش هم توي عكس پيدا باشه فرنيا با اين تيپ و لباس بنظر خودم خيلي متفاوت ميشه و بزرگتر جلوه ميكنه ...
9 آذر 1394

25آبان 94

دختر قشنگم تولدت مبارك      تعجب نكن دفعه قبل چون خيلي تولد دوست داشتي به تاريخ قمري تولدت را تبريك گفتم و توي مهدكودك يك تولد كوچولو گرفتيم و امروز 25‌ آبان است 5ساله كه كنار مايي و زندگي با وجود دختر نازم طعم ديگه اي داره                         با شيريني وجودت هر روز يادآور لطف خدا براي ما هستي دخترم هميشه همين فرشته اي كه هستي بمان ...
25 آبان 1394

مرداد ماه 94

روز اخر تيرماه يك عروسي دعوت بوديم (از فاميليهاي زندايي فرنيا) و اين هم فرنيا آماده عروسي رفتن اين هم درسالن عروسي با محدثه گلي  و بعد روز 2 مرداد ماه عروسي پسرعموي فرنيا فرنيا و محمد (پسرعموي فرنيا)   يك روز هم توي مرداد ماه از طرف شركت بابايي دعوت شديم براي بازديد از محل كار و آشنايي خانواده ها با محل كار پدر خانواده كه از طرف من خواهرم رفت يعني خاله كوچيكه لطف كرد و جاي من فرنيا را برد اول يك پذيرايي ساده بعد هم گشتي در محوطه زيباي شركت و عكسهاي يادگاري فرنيا و همكار بابايي و درآخر نهار ...
26 مهر 1394

تير94 (برج ميلاد - مسافرت زنجان)

توي ماه رمضان دوستم با دوتا گل پسرش امدن خانه ما و با هم رفتيم برج ميلاد اين هم عكسهاي اون روز اول بچه ها رفتن بازي و فرنيا و آقا متين حسابي با هم جور شدند     ببينيد فرنيا ساده ترين راه را براي برج سازي پيدا كرده يك كمي گل بازي   بعد از افطار فرنيا خسته با بادكنك مدل كرم شب تاب كه وقتي بادش خالي شد كلي گريه كرد براي كرم كوچولو   و تعطيلات عيد فطر كه يك روزه رفتيم زنجان و تا آخر عمر حسرت ميخورم كه كاش بجاي زنجان، اهواز رفته بودم و حداقل يك هفته قبل از فوت پدرم ديده بودمش صبحانه در راه كه فرنيا خانم چون يادمان رفته بود يك زيرانداز بياريم كف چادر ن...
26 مهر 1394

عكسهاي تير ماه94- قسمت اول

سلام امروز بعد از چندماه امدم تا دوباره نوشتن را شروع كنم فرنيا با كاردستي مهدكودك اينجا توي فروشگاه هايپر مي است يك سري انار كه هر كس دوست داشت و نقاشي بلد بود رنگ ميكرد الان تعداد اين انارها زياد شده  بابايي از بالا از ما عكس گرفته ما را ميبينيد؟ سمت راست عكس روي مستطيل قرمز من نشستم و فرنيا لباس نارنجي پوشيده جلوي من داره اسكيت بازي ميكنه فضاي هايپر مي براي اسكيت بازي عاليه   يكبار هم رفتيم سينما كوروش كه فرنيا خوشش امد فيلمهاش قشنگه فقط صدا خيلي زياده و دختر من هم كه از صداي زياد گريزان است بچه ها را صدا كردند برن روي سن شلوغ بازي كنند ، فرنيا فقط بخاطر جايزه رفت كه جايزه هم ندادند ...
26 مهر 1394