فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

فرشته کوچولو

ديگه حسابي واسه خودت خانمي شدي

سلام دوباره با عكس امدم اول عكسي از نشستنت كه من خيلي خوشم مياد روي دوزانو ميشيني اينقده بانمكه همان عكس بالا از روبرو حالا عكس از بازيهايي كه تازه ياد گرفتي انداختن حلقه ها توي ميله بعدش كه همه حلقه را سرجاشون گذاشتي دوست داري برات دست بزنيم و تشويقت كنيم جمعه با دوست بابايي رفتيم جاده دماوند اين دخترشون ياسي است فكر ميكردتو ميتوني باهاش بري اينور و انور همش از ما اجازه ميخواست كه دستت رابگيره ببره بگردونه بعد توي برگشت انها را گم كرديم و تنهايي برگشتيم تهران و رفتيم رستوران ملت تا ساعت 4عصر ناهار بخوريم!!!! اين هم فرنيا خانم توي رستوران واسه خانمي كه نميشد غذاي رستوران را داد سرلاك درست كرديم كه نخورد ما...
11 مهر 1390

بدون عنوان

سلام اول چند تا عكس با توضيحات كوچولو بعد كمي تعريف جمعه رفتيم خانه خاله بابايي و انهاهم يك ني ني ناز مثل تو داشتند كه كمي از دختر نازي مامان بزرگتر بود ياسمین خانم با باباش- اين ياسمین گلي خيلي مهربان بود تا ما رسيديم امد بغلت كرد بعدش كمي سر اسباب بازي باهم دعوا كرديد البته كمي ديشب رفتي توي اشپزخانه سروقت پاكتي كه مامان كيسه هاي پلاستيك را توش ميگذاره و .... اين لباس را هم روز جمعه واست خريديم از مغازه نزديك خانه و ان كيف پشت سرت را هم واسه مهدرفتنت خريديم خوب اول مهر دختر من هم وسايل مدرسه ميخواد ديگه توي اين عكس چيزي درست وحسابي معلوم نيست فقط واسه اين گذاشتم كه علاقه وافرت به فوتبال را نشان بدم ببين چه ش...
6 مهر 1390

ناناي ناي ياد گرفتي

سلام توي مطلب قبل گفتم اول عكس بعد تعريف حالا وقت تعريف از عسل خانم مامان است ديروز رفتيم خانه عزيز 2تا از عموها هم انجا بودند و دخترعمه هم بود دختر مامان خيلي نازه غريبي كردنش زياد طول نمي كشه همش چند دقيقه و بعد بغل همه ميره و براي همه ميخنده موقع برگشتن توي راه خيلي مامان را اذيت كردي و مامان كلي باهات بازي كرد تا سرگرم بشي و حاضر شي توي صندليت بشيني همش ميخواستي بيايي بغل مامان تا شب ساعت 10 بيدار بودي و بجز ظهر ساعت 2تا 3 از صبح كه بيدار شده بودي نخوابيدي و اين خوب بود اخه مامان خيالش راحت بودكه ديگه حسابي خسته اي و ميگذاري مامان معناي شب را بفهمه اخر شب خيلي شيرين شده بودي دس دسي ميكردي  ناناي ناي ميكردي كاري كه تاحالا نكر...
6 مهر 1390

فرنیا در هفته ای که گذشت

اول از همه دندان پنجم هم سروکلش دو سه روزی پیدا شده بازم تفریح ایندفعه خاله کوچیکه و خاله بزرگه با هم امدند خانه ما و ٢-٣روزی پیشمون بودند اولش يك عكس از گردشي كه با خاله ها رفتيم  ببين بعد در ادامه، ماجراي هفته گذشته به تفصيل   اولين روز امدن خاله ها میشه بدون اب هم توی استخر بازی کرد یک روز قبل از اینکه برن باهم رفتیم برغان انجا به خانم کوچولوی مامان خیلی خوش گذشت عکساش را ببین تا خودت متوجه بشی چقدر لذت بردی داري ادامس ميخوري انهم يك بسته. آدامس را با كاغذش گذاشتي تو دهنت  اينجا هم رفته بوديم توي مسجد روستا كه يك درخت داشت توي تنه درخت خالي بود همه مي رفتن نگاه ميكردن اما خانم...
30 شهريور 1390

دخترم داره بزرگ ميشه

طلا خانمي ديروز با خاله كوچيكه و خاله بزرگه رفتيم بيرون و خانمي كه تو باشي همش تو بغل بابايي بودي و خواب بي خواب تا شب ساعت 9 ان موقع خانم گل مامان خوابيد و اين يعني يك مشكل واسه خواب مامان اخه 1ساعت بعدش بيدار شدي و ديگه خوابت نميامد بعد از اينكه بيدار شدي كلي با خاله ها بازي كردي و خنديدي و ديگه ساعت 12شب همه خوابيدن و ماماني و دختري تنها موندن اوردمت توي اتاق خودمان و تو ياد گرفتي كه از تخت مامان و بابا بالا بري و بري سراغ بابايي كه روي تخت خوابيده بود هر بار هم مياوردمت پايين دوباره از تخت بالا ميرفتي و ميرفتي سروقت بابايي مامان كه هميشه از اين بخوابي هاي تو كلافه ميشه ديشب خوشش امده بودكه دخترش ياد گرفته از تخت بالا بره مامان خيلي دلش...
23 شهريور 1390

سلامي دوباره

چند وقتي ميشه واست ننوشتم اخه خيلي دلم ميخواد نوشته هام باعكس همراه باشه اما  ديدم نشده گفتم بيام كارهاي جديدت را بگم تا سر فرصت عكس هم ازت بگذارم همانطوريكه فكر ميكردم داري اسباب بازيهات را يكي يكي خراب ميكني اول از همه عروسكي كه خاله واسه ات اورده بود دستش از بدنش جدا شده البته قابل درست شدن است اما كي اجازه   ميدي ما ان را برات درست كنيم؟ ني ني گل مامان وقتي بالش ميگذاريم و بهت مي گوييم فرنيا لا لا كن سرت را ميگذاري روي بالش و مثلا لا لا مي  كني  جديدا گوشي تلفن را برمي داري و بجاي اينكه بگيري كنار گوشت ميگذاري جلوي دهنت و گاهي هم يك گاز ازش ميگيري و بعد ميخندي ياد گرفتي بوس كني يعني  دهنت را باز ميكني ...
20 شهريور 1390

اخ جون مامان بزرگ امد خانه ما

دختر مامان ميدونم كه اين روزها بهت خيلي خوش ميگذره ان از هفته قبل كه كلي بازي كردي و اين هم از اين هفته كه مامان بزرگ و خاله كوچيكه و دايي ميان پيشمون و وقتي برن خاله بزرگه مياد يادم باشه از هديه هايي كه توي اينمدت از عمو   و خاله و مامان بزرگ و ...گرفتي عكس بگيرم و بگذارم تو سايتت اخه فعلا كه تو كار خراب كردني و نميدونم وقتي بزرگ بشي چند تا از اين هديه ها  باقي مونده كه يادگاري داشته باشي
14 شهريور 1390