فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

شروع نوشتن دوباره

سلام گل دخترم من هر روز تا يك وقتي پيش ميامد و ميخواستم برات بنويس پيش خودم ميگفتم بايد مطالب پشت سرهم باشه و عكسهاي قبلي همراهم نبود امروز ديدم فايده نداره يا سركار وقت نميشه يا عكسها را فراموش ميكنم بيارم براي همين تصميم گرفتم فعلا هرچي عكس همراهم هست برات بگذارم تا بقيه عكسها راهم از خانه هر وقت تونستم بيارم و برات بگذارم خوب اول از همه مرداد ماه و يك اردوي تفريحي مادر و فرزند در يك باغ خوب اول از همه يك صبحانه عالي دسته جمعي     بعد گشت و گذار در باغ           بعد كلاژ با كمك از طبيعت       خوب ح...
7 آذر 1395

مدرسه آي مدرسه

دختر قشنگم دلم ميخواست هر ماه سرموقع برات بنويسم اما متاسفانه مشغوليتهاي مختلف نميگذاره اما شروع مدرسه يك مرحله مهم توي زندگي ات هست كه تقريبا به موقع دارم برات عكس ميگذارم و يك پست مخصوص بهش اختصاص دادم چهارشنبه 24 شهريور جشن شكوفه ها را برگزار كردند چون 31شهريور بين تعطيلات بود و ميگفتن احتمالا بيشتر خانواده ها مسافرت باشن اين هم دختر گل من دم در مدرسه كه دلش ميخواست با اين دوتا قو عكس بگيره و حتما دوتا قو كامل پيدا باشن     اينجا پايان جشن است و دارن يكي يكي اسم بچه ها را ميخوانند و در واقع كلاس بندي را اعلام كردند  اين هم سوم مهرماه روز اول مدرسه رفتن فرنيا گل دختر مامان كاملا بيدار و ...
5 مهر 1395

قسمت دوم تيرماه 95

فرنيا وقتي عروس ميشود     عروس خانم با تمام جواهراتش   يك روز رفتيم سينما اما اينقدر از نظر فرنيا فيلمش ترسناك بود كه من و دختري از سالن اومديم بيرون حالا خوبه فيلم مثلا ژانر كودك بوداااااااااا    اين دوتا عكس پايين وقتيه كه بابايي توي سالن بود و ما توي طبقه با فرنيا ميگشتيم تا فيلم تمام بشه     يك كيدز كلاب داره مجتمع كوروش كه فرنيا خيلي دوست داره و ما هر بار بريم اول فرنيا خانم راميگذارم توي كيدز كلاب بعد ميريم دو نفره گردش و خريد       بعد از كلي بازي يك شام خوشمزه با يك نوشيدني سنتي ميچسبه ...
31 شهريور 1395

تير ماه 95

سلام به دختر گلم و همه دوستاني كه ما را ميخوانند من هرچي ميخوام به روز باشم نميشه هرچي بزرگتر ميشي من هم مشغولتر ميشم و كمتر ميتونم بيام و برات يادگاريهاي كودكي ات را بگذارم ديگه الان ميدوني كه برات جايي خاطراتت را مينويسم و گاهي ميايي و ميگي مامان كه برام خاطره مينويسي اين چيزها را هم بنويس و بعد حرفهاي شيريني ميزني كه متاسفانه در گذر روزها فراموشم ميشه كه اينجا برات بنويسم ولي سعي ميكنم از اين به بعد تا چيزي ميگي توي يك برگه بنويسم تا يادم نره و حرفهاي خودت هم توي وبلاگت ثبت بشه اما ماه تير قشنگترين اتفاق اين ماه افطاري بود كه با كمك موسسه بوژان مهمان شما كوچولوها بوديم همه كارهاي افطار را شما كوچولوها انجام داديد و عجب افطاري خور...
31 شهريور 1395

مسافرت به سنندج در خرداد ماه 95

خوب ميرسيم به عكسهاي سفر به سنندج براي اينكه خيلي اذيت نشيم چهارشنبه عصر راه افتاديم و شب در همدان مانديم و صبح بطرف سنندج رفتيم خيلي عالي بود چون سرحال به سنندج رسيديم نه خسته ودرب و داغون توي مسير فرنيا صندلي عقب را تزيين كرد و كلي خودش از تزيينات لذت برد البته اين عكسهاي صبح است كه از همدان راه افتاديم وگرنه كه عصر چهارشنبه خانم بيدار بود و مشغول شلوغ كاري       صبح بخير خورشيد ما بيدار شد   داشت صبحانه ميخورد بابايي گفت حشره ها را نگاه كنيد خانم خانمها هم حالشون از ديدن حشره ها بد شد و گفت ديگه نميتونه صبحانه بخوره بابا بي موقع حرفهاي بد زده رسيديم هتل و بعدش رفتيم براي ...
23 تير 1395

همه چيز درباره خرداد95

خوب برسيم به ماه خرداد و باز هم يك مسافرت كوچيك و يك سفر به اهواز و يك اتفاق خوب اول خبر خوب اينكه اولين دندان شيري فرنيا در تاريخ 29خرداد 95 افتاد و دخترم بزرگتر شد   وفردا صبح فرشته دندان يك هديه زير بالشش گذاشته بود خوب بعد از خبر خوب بريم سراغ بقيه اخبار اين ماه ديديد كه ما اخر ارديبهشت اومديم اهواز نتيجه اينكه اول خرداد را اهواز بوديم و فرنيا حسابي توي استخر بادي خانه مامان بزرگ لذت ميبرد   حتي ناهارش را هم توي استخر خورد   براي اولين بار وقتي رفتيم خانه عزيز بابا و عموجواد بچه ها را با خودشون بردن بيرون و عمو و تفنگ شكاري اش براي بچه ها جالب بود   &nb...
23 تير 1395

سفر به انزلي در ارديبهشت ماه سال 1395

در ارديبهشت يك سفر به بندر انزلي داشتيم كه توي مسير به يك دهكده روستايي سر زديم و به دوستم توي فومن هم سري زديم و با هم گشتي در انزلي زديم و شب هتل جهانگردي انزلي بوديم و صبح به سمت تهران راهي شديم سفر كوتاه اما لذت بخشي بود   صبحانه در مسير دهكده روستايي (البته اسمش را درست نميدونم شايد باباي فرنيا كمكم كرد و كمي اينجا را ويرايش كردم) خيلي زيبا و سرسبز بود البته شمال همه جا سر سبز و زيباست     فرنيا توي اين خانه هاي روستايي حاضر نبود روي زمين بشينه ميگفت حشره دارن و همش روي پاهاي من و باباش بود و كلي غر زد كه اينجا را دوست ندارم خيلي حشره داره     ...
23 تير 1395

ادرديبهشت 95

سلام به گل دختر نازم و همه دوستاي خوبمون خوب بلاخره آماده نوشتن شدم اول كمي از روزمره گيهاي فرنيا توي اين ماه عكس ميگذارم و بعد هم يك مسافرت توي اين ماه داشتيم كه عكسهاش ميره توي پست بعدي بخاطر زياد بودن عكسها     اسيكت در زمين اسكيت بوستان آب و آتش كه فرنيا خيلي دوست داره گاهي دلم ميخواد من هم اسكيت بلد بودم با دخترم ميرفتيم اسكيت ميكرديم دو نفري هم اسكيت هم دوچرخه سواري يك روز هم رفتيم باغ پرندگان من اولين باري كه رفتم همان اول بود كه تازه اين باغ افتتاح شده بود و بنظرم اصلا زيبا نبود  و خيلي راغب نبودم دوباره بريم اما اينبار وقتي رفتم خيلي لذت بردم محوطه و درختكاري كه كرد...
23 تير 1395

دو هفته آخر فروردين 95

يك روز كه قرار بود برم  مدرسه سلام براي ديدن مدرسه و دانستن شرايط مدرسه مسير را گم كردم و نتيجه اش ديدن پارك گلهاي لاله بود كه بعدالظهر سه تايي با هم رفتيم پارك   دوتا كارگاه مادر و كودك هم توي اين ماه ثبت نام كرديم و رفتيم يك كارگاه رنگ بود و يكي كارگاه نجاري كارگاه نجاري يك تجربه عالي بود براي رنگ بازي گفتن بچه ها لباس راحت بپوشن كه اگه كثيف شد مشكلي پيش نياد اول قشنگ هر كاري گفتن انجام داد بعد گفت ميشه كمي رنگ بازي كنم من هم اجازه دادم   بعد كه خواستن خوراكي بخورن لباس تنشون كرديم و به بچه ها بيسكويت، كمي خامه و نقلهاي رنگي دادن كه بيسكويتهاشون را تزيين كنند و بخورن ام...
29 ارديبهشت 1395