فرنيا بداخلاق
سلام ني ني مامان عسلي ديروز رفتيم عكاسي عكس نه ماهگيت را بگيري اول كه تا رسيديم خوابيدي بعد نيم ساعت كه بيدار شدي نميدونم چرا دوست نداشتي عكس بگيري ميخواستي مامان پيشت باشه با اينكه دفعه چندم كه ميريم انجا و اقاي عكاس و محيط عكاسي را ميشناسي باز گريه ميكردي بلاخره با كلي دردسر جندتا عكس گرفتيم و من از عكسهاي گريه كردنت هم يكي را انتخاب كردم تا يادگاري باشه واسه وقتي بزرگ شدي ببيني چه اداهايي موقع عكس گرفتن در مياوردي روز شنبه عكاسهات را واست توي سايتت ميگذارم
ديروز كه از مهد گرفتمت ازت شكايت داشتند كه شير نميخوردي و مجبور شدند با قاشق بهت شير بدهند
بعد از عكاسي رفتيم افطار بيرون گل دختري توي راه خوابيدي و 10 دقيقه اول افطار خوردن مامان و بابا خواب بودي بعدش هم كه بيدار شدي كنار مامان و بابا نان وپنير و كره خوردي يك كمي هم فرني اما ديگه تا اخر شب هيچي نخوردي با شير مامان هم خوابيدي و توي خواب مامان بهت يك شيشه شير خشك هم داد تا صبح هم راحت خوابيدي صبح مامان ميخواست ناخنت را كوتاه كنه اما بيدار شدي و مامان مجبور شد از 7:30تا ساعت 8 بهت شير بده تا دوباره بخوابي بعد ناخنات را كوتاه كنه اما مامان حالا خوشحاله كه امروز صبح شير مامان را خوردي