اسفند 95
سلام دختر گلم مدتهاست چيزي ننوشتم خدا را شكر خيلي اتفاقهاي خوب توي زندگيمون افتاده و با خوشحالي شادي داريم امسال را به پايان ميرسونيم
اما الان اومدم كه با عكسهايي كه توي گوشي موبايلم دارم اين مطلب را بگذارم شايد وقت نشه عكسهاي ماههاي قبل را توي وبلاگت بگذارم اما دوست دارم در آخرين روزهاي آخرين ماه سال 95 حداقل آخرين عكسها را برات بگذارم
18اسفند جشن مدرسه شما بود و يكي از بهترين پيشنهادهاي مدرسه لباسهاي محلي شما كوچولوها بود
به همه خيلي خوش گذشت و همه چيز عالي بود
بعد از جشن با چندتا از بچه ها رفتيم كيدز كلاب كوروش
و بعد هم يك نهار با دوستان
و عصر ساعت 6 هم رفتيم آتليه براي عكسهاي نوروز كه خيلي قشنگ شده بودن البته هنوز عكسها را تحويل نگرفتييم اما آتليه دوتا عكس از فرنيا را توي كانالشون گذاشتن كه من زود برشون داشتم و يك دونه عكس هم بابايي كنار صحنه از دختري گرفت
راستي يادم رفت بگم بهترين اتفاق سال 95 خريدن خانه بود شما كه خيلي خوشحال بودي كه بلاخره ما هم خانه دار شديم چون هميشه از اينكه مستاجر بوديم و خانه مال صاحبخانه بود گله داشتي و وقتي اومديم خانه خودمان چندين بار پرسيد ماماني يعني خانه مال خودمون است؟ ديگه صاحبخانه نداريم؟ ديگه هميشه همينجا ميمونيم؟