فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولو

تير ماه 95

1395/6/31 15:51
نویسنده : مامانی
1,209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم و همه دوستاني كه ما را ميخوانند

من هرچي ميخوام به روز باشم نميشه هرچي بزرگتر ميشي من هم مشغولتر ميشم و كمتر ميتونم بيام و برات يادگاريهاي كودكي ات را بگذارم ديگه الان ميدوني كه برات جايي خاطراتت را مينويسم و گاهي ميايي و ميگي مامان كه برام خاطره مينويسي اين چيزها را هم بنويس و بعد حرفهاي شيريني ميزني كه متاسفانه در گذر روزها فراموشم ميشه كه اينجا برات بنويسم ولي سعي ميكنم از اين به بعد تا چيزي ميگي توي يك برگه بنويسم تا يادم نره و حرفهاي خودت هم توي وبلاگت ثبت بشه

اما ماه تير قشنگترين اتفاق اين ماه افطاري بود كه با كمك موسسه بوژان مهمان شما كوچولوها بوديم

همه كارهاي افطار را شما كوچولوها انجام داديد و عجب افطاري خورديم تمام ماه رمضان نتونستيم افطاري به اون خوشمزگي و باصفايي داشته باشيم

افطاري

2

 

3

 

4

 

5

 

6

 

7

8

 

يك روز هم در ماه رمضان رفتيم برج ميلاد كه برنامه هاي مختلفي داشت

غرفه عطاري

1

رنگ اميزي سنگ

2

خمير بازي

3

بازي با سايه ها

4

قايق سواري

5

 

يكي ديگه از كارهاي موسسه بوژان برگزاري كارگاههايي است كه از نظر من بچه ها نميتونن چنين تجربه هايي را بدست بيارن البته چون ما مادرها خيلي نگران بچه ها هستيم

كارگاه نجاري -ساخت نردبان چوبي

1

 

2

 

بعد از كارگاه فرنيا كه اومد خانه سريع با بابا ادامه كار را انجام داد

4

2

 

و اين هم جلسه آخر و تكميل نردبان

4

 

يك خبر ديگه اينكه مهد قبلي فرنيا كه از شش ماهگي اونجا ميرفت بخاطر اينكه صاحبخانه مهد،  يكباره درخواست تخليه مهد را كرد و مدير مهد نتونست در فرصت كمي كه داشت يك جاي جديد پيدا كنه تعطيل شد و فرنيا براي سه ماه تابستان به مهد كودك جديدي رفت كه از برنامه هاي مهد برگزاري پيك نيك توي حياط مهد بود و عكسهاي فعاليتهاي بچه ها را در كانال مهد كودك ميگذاشت اين هم چندتا عكس از فرنيا و مهد جديد

1

 

2

 

3

 

يك كمي هم از گشت و گذار فرنيا گلي در اين اولين ماه تابستان

 

آماده شده تا با بابا و مامان بره بيرون و البته دلش ميخواد توي ماه رمضان با حجاب باشهمحبت

1

 

3

 

4

 

5

 

7

يك روز رفتيم هايپر مي اكباتان و فرنيا دقيقا به محض رسيدن توي پاركينگ خوبش برد و ما هم اينطوري فرنيا را برديم خريد به ياد روزهايي كه كوچيك بود و راحت توي اين سبدها جاش ميشد

6

 

8

 

فرنيا خانم با تيپي كه بابايي خيلي دوست داره

9

فرنيا گلي يك اردك خريد كه مدتها مشغولش بوذ بعد هم برديمش خانه يكي از اقوام كه چند روز پيش كه رفتيم ديديمش خيلي بزرگ شده بود

1

2

3

4

 

توي اين ماه يك سفر هم به اهواز رفتيم البته بدون بابايي كه فرنيا توي فرودگاه مثل هميشه اينقدر گريه كرد كه توجه همه را جلب كرده بود  و من را كلافه وقتي سوار هواپيما شديم صندلي من و فرنيا جدا بود و همين موضوع حواسش را پرت كرد و گريه تمام شد

اين هم قيافه گريان فرنيا از پشت شيشه موقع خداحافظي با بابايي

خانه مادر بزرگها هميشه جايي است كه بچه ها عاشقش هستند چون اجازه دارند هر كاري انجام بدن شاکی

خانه مادر بزرگ

 يك روز نهار خانه مامان بزرگ كباب داشتن اين سيخها را فرنيا برداشته بود براي بابايي وقتي فهميد نميتونه با سيخها كبابها را بياره تهران از كل قضيه صرف نظر كرد از اون روز من هربار كباب بپزم يا بخريم يا كتلت درست كنم ميزنم روي سيخ ميدم فرنيا كلي كيف ميكنهخنده دخترم سيخ را بيشتر از خود كباب دوست داره

كباب پزان

يك روز اهواز صبحانه شكلات خورده بعد حسابي دهانش را شكلاتي كرده و اومده اينجوري جلوي من و ميگه عكس بگير بفرست واسه بابايي تعجب

4

اين پست خيلي طولاني شد مجبورم بقيه اش را بگذارم توي يك پست جديد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سپیده مامان درسا
1 مهر 95 14:46
سلام خاومی ای جونم چه خوب که اومدین دلم حسابی تنگ شده بود واستون الهی همیشه گل دخترمون خنده باشه رو لبهای قشنگش عزیزم قربونش برم با اون دل مهربونش چقدر چهره اش معصوم افتاده تو عکسی که پشت شیشه تو فرودگاه واسه بابا جونش گریه میکرد
مامانی
پاسخ
سلام ممنون كه هميشه به ياد ماهستيد و بهمون سر ميزنيد هر بار بخواهيم بريم مسافرت و بابايي باهامون نباشه همين ماجراي گريه را داريم