ادرديبهشت 95
سلام به گل دختر نازم و همه دوستاي خوبمون
خوب بلاخره آماده نوشتن شدم
اول كمي از روزمره گيهاي فرنيا توي اين ماه عكس ميگذارم و بعد هم يك مسافرت توي اين ماه داشتيم كه عكسهاش ميره توي پست بعدي بخاطر زياد بودن عكسها
اسيكت در زمين اسكيت بوستان آب و آتش كه فرنيا خيلي دوست داره گاهي دلم ميخواد من هم اسكيت بلد بودم با دخترم ميرفتيم اسكيت ميكرديم دو نفري
هم اسكيت هم دوچرخه سواري
يك روز هم رفتيم باغ پرندگان من اولين باري كه رفتم همان اول بود كه تازه اين باغ افتتاح شده بود و بنظرم اصلا زيبا نبود و خيلي راغب نبودم دوباره بريم اما اينبار وقتي رفتم خيلي لذت بردم محوطه و درختكاري كه كرده بودند همان بود اما درختها رشد كرده بودند و همه جا سرسبز و زيبا تر شده بود و همه جا سايه بود براي نشستن
يواش يواش خانم خانما سردش شد و من هم هرچي همراهم اورده بودم تنش كردم آخه واقعا فكر نميكردم دختري سردش بشه
آخرهاي گردش هم كه ديگه خسته شد و اين مدلي تا درب خروج اومد بابايي خيلي دوستت داريم
فرنيا خانم خانه عزيز يك نهال كاشت و كنارش عكس گرفت ببين چه ژستي هم گرفته
من و دخترم توي حياط خانه عزيز
م
اولين عكس دخترم با مقنعه كه بخاطر مدرسه رفتيم عكاسي و گرفتيم مقنعه هم از همسايه گرفتيم و مال هليا جون است چون هنوز مدرسه لباس فرم را نداده بود
يك روز فرنيا از خواب بيدار شد و گفت ميخوام امروز بجاي صبحانه كيك بخورم من هم قبول كردم اما وقتي رفت سراغ كيكها نميدونست كدوم را انتخاب كنه و اينطوري بود كه من با اين صحنه مواجه شدم
استخر توپ هورا پارك
توي يك پارك كوچك محله اي درختها يك محوطه بسته ايجاد كرده بودند و فرنيا اونجا را خيلي دوست داشت و ميخواست خانه اش باشه و به بچه هاي توي پارك ميگفت بيان توي خانه اما نميدونم چرا مادرها ميترسيدند بچه ها برن اونجا بازي كنند نتيجه اينكه بابايي رفت داخل خانه فرنيا
قصه خواني قبل خواب
فرنيا خانم با لباس جديدش دقت كنيد كه جوري دستش را گذاشته كه النگوهاش هم توي عكس پيدا باشه
هروقت بريم هايپر استار خريد جاي فرنيا اينجاست كنار قفسه هاي كتاب لبه اي گذاشتند كه بتونيم بشينيم كمي كتاب بخوانيم البته من اينطور تصور ميكنم اما نميدونم قصد واقعي مسئولين هايپر چي بوده؟؟
يك روز در پارك با هليا
بازي با عروسكها و خواب در بالكن
فرنيا گيتاريست ميشود
اين هم دركلاس موسيقي
با محدثه گلي در پارك
سلفي فرنيا و محدثه گلي
مراسم چهلم مادر زن برادرم هم آخر ارديبهشت بود كه رفتيم سرمزار و براي راحتي بچه ها يك كمي دورتر از مزار زيرانداز انداختيم كه بتونن بشينن و بازي كنن
بعد از مراسم هم عازم اهواز شديم
رسيديم اهواز منتظريم چمدانها بيان