يزد 10 فروردين 95
خوب صبح 10 فروردين توي هتل خوشگل بيدار شديم اول صبح بابايي تنهايي رفت يك دوري تو شهر زد و برگشت تا با هم صبحانه بخوريم و كمي يزد گردي كنيم و بعدش راه بيافتيم سمت اصفهان
ژ
اين حياط يك هتل خوشگل ديگه توي يزد است كه اجازه ميداد داخلش هم بريم و عكس بگيريم
بقيه هتلها معمولا اجازه بازديد نميدن
فرنيا خيلي دوست داشت داخل يك آب انبار را ببينه و اين اب انبار هم توي همين هتل بود
و كمي گشت در كوچه پس كوچه هاي بافت قديمي و زيباي يزد
وقتي فرنيا خانم ناز ميكنه و ديگه دوست نداره عكس بگيره
رسيديم به قسمتي از سفر كه من دوست دارم يعني خريد صنايع دستي واي كه امسال خيلي كيف كردم كلي از اين ظرفهاي پشت سر فرنيا خريديم كه بابايي چون به درخواست من خريد گذاشت به حساب عيدي امسالم
فرنيا هم اون كاشي كوچولو را كه ماه تولدش است خريد
اين هم خداحافظي ما از حياط زيباي هتل ديگه وسايلمون را جمع كرديم و از هتل زديم بيرون به قصد اصفهان
اما در مسير يزد به اصفهان باز هم هرجاي ميشد براي گشتن و بازديد ميرفتيم
اينجا ساعت 5عصر بود و دخترم گرسنه و حسابي خسته منتظر غذا بود اينجا بود كه خاله زنگ زد و وقتي بهش گفتيم داريم نهار ميخوريم گفت واييييييييييييي پس من كي بهتون شام بدم؟؟؟؟؟
بله شب هم كه به اصفهان رسيديم و با كيكي كه خاله خريده بود تولد بابايي برگزار شد و البته با دوتا هديه يكي از طرف باجناق عزيز يكي هم از طرف آقا سيناي گل