ديماه 94
سلام به گل دختر نازم و همه دوستاي وبلاگيمون
امسال هم داره تمام ميشه و انشالله از سال ديگه من دست از تنبلي بردارم و ديگه از عكسها و نوشتنها عقب نباشم امروز عكسهاي دي ماه را ميگذارم و انشالله فردا هم عكسهاي بهمن و ديگه به روز خواهم بود
دخترم يواش يواش داره بزرگ ميشه و حرف زدنهاش و سوال كردنهاش بزرگانه تر ميشه و خواسته هاش واقعي تر
يك روز يك تفريح سه نفره توي هايپر مي
اين هم شب يلدا واقعي توي خانه خودمون با كرسي كه بابايي براي فرنيا درست كرد
دختر گلمون تحت مطالب كلاس زبان مهد دلشون ميخواست روي ميز صبحانه بخوريم مثل اينكه يك روز مطلب كلاس زبان مهد در مورد آشپزخانه و صبحانه خوردن بوده و بچه ها همه از ميز و صندلي گفتن و فرنيا هم خواستن ميز و صندلي داشته باشيم اين شد كه اون روز روي اوپن (كابينت) آشپزخانه صبحانه خورديم بعدا هم كه براي فرنيا صندلي خريديم
يك روز هم كه دايي و زندايي اومده بودند تهران رفتيم خانه مامان بزرگ محدثه كه ببينيمشون و فرنيا عاشق اين قسمت خانه شون است اشپزخانه با چندتا پله از پذيرايي بالاتر است و بعد از اونجا پنچره داره به سمت پذيرايي الان فرنيا توي پنجره نشسته
بعد هم با زندايي و دايي و محدثه رفتيم هايپرسان كه البته محدثه بيشتر بغل من بود و كمتر حاضر شد توي چرخ خريد بشينه
اين هم فرنيا خانم بند باز
14 دي ماه سالگرد ازدواج مامان و بابا كه بخاطر فرنيا كيك عروسكي است تمام تزيينات ميز با فرنياست ميبينيد كه خودش هم لباس مهماني پوشيده
يك روز بابايي دير رفت سركار و پدر و دختر كلي بازي كردند و دير رفتند مهد كودك و كلي هم من غر زدم آخه بابايي فرنيا پيش دبستاني ميره نبايد غايب باشه اما پدر و دختر كلي بازي كردند
اين هم دم در مهدكودك
يك روز هم رفتن اسكيت بازي اما مثل اينكه فرنيا صخره نوردي را از اسكيت بيشتر دوست داشته
فرنيا و عروسك هديه به سليقه بابايي