خرداد ماه قشنگ
سلام و نماز روزه هاتون قبول
اولين روز فصل تابستان آمدم تا آخرين ماه فصل بهار را به روايت تصوير تعريف كنم
يك روز فرنيا هوس كرده بود لباس عروسش را بپوشه انوقت خاله كوچيكه هم همينحوري واسمون يك دسته گل اورد دخترم كلي كيف كرد بخاطر اينكه يك عروس كامل شد
فرنيا با لباسي كه تازه خياط براش دوخته بود ژست عكاسي ميگرفت و ميگفت مامان ازم عكس بگير
يك روز كه فرنيا مريض شده بود با بابايي مونده بود خانه و با هم رفته بودند پارك ارم
انجا ديده بودند يك نمايشگاه اقوام ايراني هست و بابا پيشنهاد داد با هم بريم رفتيم اما كمي كه قدم زديم فرنيا شهر بازي را ديد و ديگه نمايشگاه تعطيل شد
يكبار هم رفتيم پارك آب و آتش و فرنيا با اسكيتش آمد
خوب ترجيح داديم بريم قسمتي كه مخصوص اسكيت بازي بود
ژ
درب ورودي پارك يك پل جديد زدن بطرف پارك جنگلي يك پل سه طبقه كه پايين ترين طبقه رستورانها هستند اما روي اين پل اجازه اسكيت سواري نميدادند واسه همين ديگه فرنيا رضايت داد اسكيتهاش را دربياره
و بعد از كلي پياده روي يك نهار
دوبار هم رفتيم پارك درياچه چيتگر
اين دفعه دوم است كه عصر رفتيم فرنيا عادت داره ظهرها ميخوابه ان روز نخوابيد هرچي هم بهش گفتم گوش نكرد نتيجه اينكه توي راه خوابش برد كمي هم توي پارك نشستم كه كمي استراحت كنه بعد بيدارش كردم و باديدن بادكنكها كاملا بيدار شد و بازي شروع شد
قايق پدالي كه من و بابايي پا ميزديم و فرنيا حسابي كيف ميكرد
آخر سر هم شام
وقتي ميرفتيم پارك فرنيا اين صدف را ديد و گفت ميخواد بره توي صدف اما يك خانواده آنجا نشسته بود بهش گفتم موقع برگشت و اينهم زمان برگشت كه حسابي هوا تاريك شده بود
اين هم چندتا عكس از فرنيا در خانه
فرنيابه اين انگورهاي ياقوتي ريز ميگه انگور بلالي اخه وقتي ميخواد بخوره مثل بلال ميگيره دستش و دانه هاي انگور را ميخوره
خوب اين پست طولاني شد بقيه اش توي پست بعدي