ماهشهر ديلم گناوه
روز 7فروردين از اهواز راه افتاديم سمت ديلم چون فرنيا از هليا (دختر همسايه) خيلي توي بازيها اسم ديلم را شنيده بود و از خيلي وقت پيش ميگفت براي عيد منو ديلم ببريد البته ما پارسال هم ديلم رفته بوديم اما خوب دختري يادش نبود
از مسير ماهشهر رفتيم و توي راه تابلويي ديديديم كه نوشته بود گردش با كشتي ساعت 10صبح گفتيم بريم خوبه اما چشمتان روز بد نبينه يك كشتي سوار شديم تا ساعت11.30 كه راه نيفتاد بعدش هم كه اينقدر مسافر سوار كرده بود و عرشه كوچيك بود كه اصلا دوست نداشتيم بريم روي عرشه اما تنها جالبي كه داشت اين بود كه توي كشتي مثلا برنامه هم داشتن و از بچه هاي كوچولو خواستن برن و شعر بخوانن من كه فكر نميكردم دخترم روش بشه جلوي جمعيت توي بلندگو شعر بخوانه اما خواند و وقتي بهش گفتن كجايي است؟گفت ايراني ام
رسيديم ماهشهر هنوز فرنيا خواب بود
اينجا كابين ناخداي كشتي بود كه فرنيا داشت با دقت نگاه ميكرد و هي سوال ميكرد
بلاخره كشتي سواري تمام شد و بركشتيم به ماشين اما ديگه ساعت حدود 2ظهر بود رفتيم نهار و بعدش رفتيم سمت ديلم فرنيا تا انجا خواب بود و هرچي گفتيم رسيديم ديلم فايده نداشت يعني بيدار شد حتي رفت لب ساحل ...
اما سريع برگشت توي ماشين و ادامه خواب نتيجه اينكه رفتيم گناوه و انجا فرنيا ديگه بيدار شد و ما هم انجا را به اسم ديلم بهش معرفي كرديم
اخراش ديگه داشت غروب ميشد و باد سردي ميامد فرنيا درخواست لباس كرد و ديگه توي اب نرفت و كنار ساحل قلعه ساخت و با صدفهايي كه جمع كرده بود تزيينشون ميكرد