دوربين خاله هاي مهد
سلام به همه دوستاي عزيز وبلاگي
انشالله كه تعطيلات عيد به همه خوش گذشته باشه ميخواستم اولين پست امسال عكسهاي مسافرت باشه اما اين يكي دو روز اينقدر با حرفهاو شيرين زبانيهاي دخترم انگشت به دهان موندم كه اولين پستم ميشه حرفهاي فرنيا گلي
مامان چرا وقتي ميخواي با من حرف بزني ميگي مامان، عزيزم،... چرا هيچوقت نميگي فرنيا گلي؟
- مامان خاله آزاده(مدير داخلي مهد) ميگه توي خانه هاتون دوربين گذاشتيم كارهاتون را ميبينيم چرا من هرچي نگاه ميكنم دوربين خاله را نميبينم
- خوب اخه خاله دوربين را قايم كرده كه يواشكي ازتون فيلم بگيره و شما را ببينه
- ولي توي اتاق خاله يك تلويزيون گنده است همه جاي مهد را نشان ميده اما اصلا خانه هاي ما را نشان نميده
-
فرنيا توي ماشين بعد از كلي بازي با دخترعموها و پسرعموها درحال رفتن به عالم خواب يكدفعه بلند ميشه مامان من شيركاكائو ميخوام من با خنده نگاه بابايي ميكنم و ميگم بريم اول يك سوپر براي فرنيا شيركاكائو بخريم بابا ميگه الان خوابش ميبره و يكدفعه خود فرنيا ميگه مامان ميدوني چرا دلم شير كاكائو خواست؟ داشتيم با بچه ها بازي ميكرديم من توي بطري شيركاكائو درست كردم(البته منظورش آب گل آلود بود) الان يكدفعه يادم افتاد و بعد از گفتن اين جمله در كسري از ثانيه خوابش برد