مرجان و جلبك يكي هستند
بازم سلام دارم سعي ميكنم تند تند به روز باشم
فرنيا كلاس اسكيت ميره مربي اسكيت از فرنيا ميپرسه: اسم منو يادته
- بله اسمتون جلبكه
-نه اسمم مرجان است
- خوب اينها هر دوتاشون توي دريا هستند خيلي هم فرقي ندارند
رفته بوديم خانه عمو حسن كه دوتا دختر داره بهاره و فاطمه
فرنيا رفته كنار بهاره و بهش ميگفت فاطمه بيا توي اتاق ميشه كامپيوتر را روشن كني
بهاره گفت من كه فاطمه نيستم اشتباه كردي
فرنيا يك نگاهي كرد و گفت نه من داشتم از اينجا فاطمه را صدا ميكردم
داشتيم با بابايي در مورد خاله كوچيكه صحبت ميكرديم وفرنيا كنارمون نشسته بود و تلويزيون نگاه ميكرد و من ميگفتم محل كارم يك جاي خالي هست اما رئيس ان قسمت خيلي وحشتناك است و همه از دستش ناراضي هستند گريه همه را در اورده و....
يكدفعه ديدم فرنيا زد زيرگريه تعجب كردم ميگم دخترم چي شده؟
- خاله كوچيكه را نبر سركارت نميخوام رئيس اذيتش كنه
خلاصه كلي دليل و برهان اورديم كه ما نميخوايم ببريمش و دوست نداريم اذيتش كنيم تا دختري ارام شد
هر فصل از بچه ها توي مهد عكس ميگيرند ان روز عكسها را تحويل گرفته بوديم فرنيا ميگه شايلين هميشه لباسي ميپوشه كه شكمش لخته و نافش پيداست اما من همه جام پوشيده است حتي جوراب شلواري ميپوشم
در ادامه چندتا عكس هم ميتونيد ببينيد
يك روز رفتيم مركز پوششهاي اسلامي ياس و فرنيا اين چادر را توي ويترين مغازه ديد و خواست براش بخريم و از داخل مغازه هم سرش كرد
اين هم يك روز توي خانه كه مثلا با تشك واسه خودش خانه درست كرده بود
كمي بعد فرنيا گفت ميخوام لباس عروسم را بپوشم گفتم نه مامان فرنيا چيزي نگفت و رفت بعد ديدم مدتيه صداش نمياد رفتم ديدم ...
بله خانم خانما رفته از رختخوابها بالا لباسش را بياره بعد رختخوابها ريخته و ايشون هم خيلي خوششون امده و لباس را فراموش كردند و بازي با رختخوابها به مذاقش خوشتر امده
خوب روز جمعه رفتيم خانه عزيز و فرنيا و مليسا به پيشنهاد فرنيا عروس شدند ببينيد با چه وسائلي ميشه ساده و راحت عروس شد و لباس عروس پوشيد
داماد هنوز تور را از صورتشون برنداشته
عروس خانمهاي محجبه
بعد فرنيا گفت عروس بايد بره توي باغ قدم بزنه(موندم اينها را از كجا ديده و ياد گرفته؟) اين هم عروسها در باغ
فرنيا تمام مدت اينجوري سربزير بود ميگفت عروس بايد خيلي خجالتي باشه(دخترم سنتيه)
بعد فرنيا گفت داماد لازم داره و پيشنهاد داد من داماد بشم
اما دوتا عروس بود و يك داماد واسه همين داماد دوم هم امد(مامان مليسا)
بعد هم بايد گل روي سرعروسها ميريخت و من يك روش ابداع كردم ميزدم به برگهاي درخت تا بريزند روي سر عروسها