فرنيا در محل كار مامان
ديروز فرنيا با مامان سركار بود و اين هم چندتا عكس به لطف يكي از همكاران اخه گوشي من كيفيت خوبي نداره و همكارم لطف كرد از فرنيا چندتا عكس گرفت
همكاران سربسر فرنيا ميگذاشتند و ازش ميپرسيدند اسمت چيه طفلكي هم جواب مي داد و آنها وانمود ميكردند درست متوجه نشدند و اسامي مختلفي ميگفتند بعد از چندبار جواب دادن فرنيا گفت مامان چرا اينها صداي منو نميشنون؟
تا گفتيم ميخوايم عكس بگيريم فرنيا خودش را زد بخواب
آن بشقابهايي هم كه توي عكس ميبينيد بخاطر حضور فرنيا خانم بود
بعد گفتيم اگه واقعا خواب باشي ميخندي ايشون هم خنديدند كه تاييد بشه خواب واقعي است
و بلاخره بيدار شد و سخت مشغول كار
توي سالن يك ميز بود براي مراجعين فرنيا هم انجا را براي نقاشي مناسب ديد هركسي هم رد ميشد يك چيزي به فرنيا ميگفت و خوشم ميامد كه فرنيا اصلا اهل خجالت بود و با همه صحبت ميكرد اينجا هم مدتي تنهايي نشسته بود و نقاشي ميكرد من هم توي اتاقم مشغول بودم
نقاشي هم يك باغ گل است كه دورش سبزه است و فرنيا دوست داشت با اتوبوس بره به ان باغ
رفتيم پيش يكي از همكاران روي ميزش بيسكويت ساقه طلايي بود كه فرنيا بسيار دوست داره يك نگاهي كرد ايشون متوجه شد و تمام بيسكويت را به فرنيا تعارف كرد بعد كه از اتاق امديم بيرون براش توضيح دادم درسته ان خانم بهش تعارف كرده و همه بيسكويت را داده اما شما نبايد ميگرفتي و بايد ميگفتي يكي كافيه و اگر بيشتر دوست داري بايد مامان بگي تا يك بسته برات بخرم بعد موقع ظهر رفتيم آشپزخانه غذامون را بگيريم انها هم بيسكويت تعارف كردند فرنيا يكي برداشت آن آقا گفت بيشتر بردار و فرنيا گفت يكي كافيه عاشقتم دخترم كه خيلي زود ياد گرفتي و عمل كردي