فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولو

باز هم شيرين زباني

1392/11/12 11:50
نویسنده : مامانی
563 بازدید
اشتراک گذاری

اين مدتي كه وقت نبود بيام بنويسم سعي كردم تا فرنيا حرفي ميزنه يا كاري ميكنه يادداشت كنم يادم نره و بعد بيام بنويسم اين هم يادداشتهاي من

توي مهد از خدا و مهربانيهاش و نعمتهاش براي بچه ها حرف زده بودند و فرنيا ياد گرفته بود يك روز گفت مامان خدا تو و بابايي را به من داده خدا خيلي مهربونه من هم گفتم افرين درسته بايد خدا را شكر كنيم كمي فكر كرد بعد گفت مامان تو خدايي

من:تعجب چرا؟!!

فرنيا: اخه خيلي مهربوني و من را هم تو درست كردي(به جاي اينكه بگه بدنيا اوردي) پس خدايي ديگه

تعجبسوالقهقهه و دراخر هممتفکر حالا چجوري اين اشتباه را درست كنم؟ چه توضيحي بدم؟ خلاصه كه خيلي وقت برد تا يك چيزي بگم و توضيحي بدم كه مطمئن هم نيستم درست فهميده باشه

totalgifs.com barrinhas gif gif 10.gif

هر وقت يك كار اشتباه انجام ميدي و بهت ميگم زود ميگي  اشكال نداره

و وقتي ما يك اشتباه كنيم زود ميگي ببخشيدا ببخشيدا اين كار بديه قلب با يك لحني هم ميگي ببخشيدا ببخشيدا كه ادم ميمونه بخنده يا شرمنده بشه

totalgifs.com barrinhas gif gif 20.gif

براي گيفتهايي كه درست ميكردم نياز به يك نوار نقره اي رنگ داشتم با بابايي رفتيد بخريد توي راه بابا گفته بود قايمش كن تا به مامان بگيم نخريديم بعد سورپرايزش كنيم

رسيده خانه سراغ سفارشم را گرفتم بابايي گفت نخريديم گفتم واي چرا اخه اين كه چيزي نيست همه جا داره مغازه بسته بود؟ كه ديدم فرنيا نوار را از جيبش دراورده و توي هوا تكان ميده و ميگه ايناهاش يادم رفت بابايي چي بگم ؟

بابايي گفت سورپرايز

بعد  گفت راستي خودم را هم سورپرايز كردم از جيبش يك برچسب دراورده و توي هوا تكان ميده و ميگه: فرنيا سورپرايز قهقهه

totalgifs.com barrinhas gif gif 66.gif

 يك برچسب قلبي دستش  است اورده پيش من ميگه دستت را بده يك قلب بچسبونم ميخوام يك چيزي بهت بگم  قلب را چسبونده بعد ميگه اين واسه اينه كه بگم دوستت دارمقلب

totalgifs.com barrinhas gif gif menina.gif

يك روز مشغولش كرده بودم نقاشي بكشه واقعا نقاشي هاش قشنگ بود و من ميفهميدم چي كشيده نياز به توضيح نداشت واسه همين من ذوق زده شده بودم و خيلي تشويقش كردم جو گير شد گفت مامان بشين واست نقاشي بكشم و من از ديدن هر نقاشي لذت ميبردم عنكبوت، يك دختر با موهاي بلند(ميگفت يك باربي است)، يك كاميون پر از سنگ، يك دختر با موهاي درهم ريخته چون اجازه نداده مامانش موهاش را شانه كنه،...

و يك كاردستي خوشكل درست كرد گيفتي كه واسه عقد درست كرده بودم يك لباس عروس بود فرنيا مقوايي كه تنه لباس بود را از من گرفت يك تكه تور را پايين لباس چسباند و با پولك و چسب تنه لباس را تزيين كرد بعد هم از تكه هاي برش خورده اضافه شكلهاي مثلثي را جمع كرد و بهم چسباند و شد يك ستاره

نميدونم كلاسهاي مهد به بچه ها كمك ميكنه يا بچه هاي اين دوره زمانه با ما متفاوت هستند اصلا انتظار نداشتم اين چيزها را از فرنيا ببينم

totalgifs.com barrinhas gif gif menina.gif

معمولا وقتي قصه ميگم اسم شخصيتهاي قصه را خود فرنيا ميگه

ان روز داشتم براش يك قصه ميگفتم يك دختري بود به اسم ؟

و فرنيا ميگه اسما

اين اسم را از كجا بلد بودي

يكي از دوستاي توي مهد كودك است

تازه امده به مهدتون

نه اسما از من بزرگتره  تازه باهاش دوست شدم گاوه تازه امده مهد ما آخ واي دوباره اسم كاوه را يادش رفته بود

totalgifs.com barrinhas gif gif 20.gif

دارن براي مراسم جشن نوروزي اماده ميشن

و بيت اول سرود اي ايران توسط فرنيا

اي ايران اي مهد كودك ما

نميدونم بقيه شعر را يادشون بدن چي ميخوننابله

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ارغوان
12 بهمن 92 16:32
عزیزم.ماشالاه چه باهوشه. اون قسمت قلب خیلی با حال بود .چه با احساس
مامانی
پاسخ
واقعا نميدونم اين همه احساس را از كجا ياد ميگيرن
صبا خاله ی آیسا
12 بهمن 92 21:29
قربون شیرین زبونیت فرنیا جوووونم
مریم مامان بهار
14 بهمن 92 0:33
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می‌گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد؛ اما کودک هنوز اطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه: اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خوان دو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد: من چگونه می‌توانم بفهمم مردم چه می‌گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشته تو، زیباترین و شیرین‌ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: وقتی می‌خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟ خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته‌ات دست‌هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی. کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده‌ام که در زمین انسان‌های بدی هم زندگی می‌کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ - فرشته‌ات از تو مواظبت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود. در آن هنگام بهشت آرام بود؛ اما صداهایی از زمین شنیده می‌شد. کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا! اگر من باید همین حالا بروم پس لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید.. خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته‌ات اهمیتی ندارد، می‌توانی او را مادر صدا کنی. و تو فرشته فرنیا و خدای روی زمین او هستی فرنیا اشتباه نکرده مامانش
مامانی
پاسخ
مطلب بسيار زيبايي بود ممنون كه لطف كرديد و اين همه زمان گذاشتيد براي نوشتن اين مطلب اي كاش بتوانم از اين امانت الهي خيلي خوب نگهداري كنم و خداي واقعي و افريننده واقعي اش را به درستي نشانش بدهم
مامان پریسا
20 بهمن 92 0:01
فقط بذار دستم بهش برسه میدونم باهاش چکار کنم
مامانی
پاسخ
چيكار ميخوايد بكنيد اگه خيلي خطرناكه فرار كنيم