باز هم شيرين زباني
اين مدتي كه وقت نبود بيام بنويسم سعي كردم تا فرنيا حرفي ميزنه يا كاري ميكنه يادداشت كنم يادم نره و بعد بيام بنويسم اين هم يادداشتهاي من
توي مهد از خدا و مهربانيهاش و نعمتهاش براي بچه ها حرف زده بودند و فرنيا ياد گرفته بود يك روز گفت مامان خدا تو و بابايي را به من داده خدا خيلي مهربونه من هم گفتم افرين درسته بايد خدا را شكر كنيم كمي فكر كرد بعد گفت مامان تو خدايي
من: چرا؟!!
فرنيا: اخه خيلي مهربوني و من را هم تو درست كردي(به جاي اينكه بگه بدنيا اوردي) پس خدايي ديگه
و دراخر هم حالا چجوري اين اشتباه را درست كنم؟ چه توضيحي بدم؟ خلاصه كه خيلي وقت برد تا يك چيزي بگم و توضيحي بدم كه مطمئن هم نيستم درست فهميده باشه
هر وقت يك كار اشتباه انجام ميدي و بهت ميگم زود ميگي اشكال نداره
و وقتي ما يك اشتباه كنيم زود ميگي ببخشيدا ببخشيدا اين كار بديه با يك لحني هم ميگي ببخشيدا ببخشيدا كه ادم ميمونه بخنده يا شرمنده بشه
براي گيفتهايي كه درست ميكردم نياز به يك نوار نقره اي رنگ داشتم با بابايي رفتيد بخريد توي راه بابا گفته بود قايمش كن تا به مامان بگيم نخريديم بعد سورپرايزش كنيم
رسيده خانه سراغ سفارشم را گرفتم بابايي گفت نخريديم گفتم واي چرا اخه اين كه چيزي نيست همه جا داره مغازه بسته بود؟ كه ديدم فرنيا نوار را از جيبش دراورده و توي هوا تكان ميده و ميگه ايناهاش يادم رفت بابايي چي بگم ؟
بابايي گفت سورپرايز
بعد گفت راستي خودم را هم سورپرايز كردم از جيبش يك برچسب دراورده و توي هوا تكان ميده و ميگه: فرنيا سورپرايز
يك برچسب قلبي دستش است اورده پيش من ميگه دستت را بده يك قلب بچسبونم ميخوام يك چيزي بهت بگم قلب را چسبونده بعد ميگه اين واسه اينه كه بگم دوستت دارم
يك روز مشغولش كرده بودم نقاشي بكشه واقعا نقاشي هاش قشنگ بود و من ميفهميدم چي كشيده نياز به توضيح نداشت واسه همين من ذوق زده شده بودم و خيلي تشويقش كردم جو گير شد گفت مامان بشين واست نقاشي بكشم و من از ديدن هر نقاشي لذت ميبردم عنكبوت، يك دختر با موهاي بلند(ميگفت يك باربي است)، يك كاميون پر از سنگ، يك دختر با موهاي درهم ريخته چون اجازه نداده مامانش موهاش را شانه كنه،...
و يك كاردستي خوشكل درست كرد گيفتي كه واسه عقد درست كرده بودم يك لباس عروس بود فرنيا مقوايي كه تنه لباس بود را از من گرفت يك تكه تور را پايين لباس چسباند و با پولك و چسب تنه لباس را تزيين كرد بعد هم از تكه هاي برش خورده اضافه شكلهاي مثلثي را جمع كرد و بهم چسباند و شد يك ستاره
نميدونم كلاسهاي مهد به بچه ها كمك ميكنه يا بچه هاي اين دوره زمانه با ما متفاوت هستند اصلا انتظار نداشتم اين چيزها را از فرنيا ببينم
معمولا وقتي قصه ميگم اسم شخصيتهاي قصه را خود فرنيا ميگه
ان روز داشتم براش يك قصه ميگفتم يك دختري بود به اسم ؟
و فرنيا ميگه اسما
اين اسم را از كجا بلد بودي
يكي از دوستاي توي مهد كودك است
تازه امده به مهدتون
نه اسما از من بزرگتره تازه باهاش دوست شدم گاوه تازه امده مهد ما واي دوباره اسم كاوه را يادش رفته بود
دارن براي مراسم جشن نوروزي اماده ميشن
و بيت اول سرود اي ايران توسط فرنيا
اي ايران اي مهد كودك ما
نميدونم بقيه شعر را يادشون بدن چي ميخونن