فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولو

ماجراي يك عصر تا شب با فرنيا

1392/9/13 9:44
نویسنده : مامانی
409 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه بگم اين پست يكم طولاني ميشه ببخشيدخجالت

ديروز خانم طلاي ما موقع برگشت از مهد شروع كرد به حرف زدن از ان حرف زدنهايي كه نميدونم بگم شيرين زباني يا.....خلاصه ماجرايي داشتيم تا شب وقت خواب

من هر روز فرنيارا با ماشين ميبرم مهد و برميگردونم مگر روزهايي كه بابايي جايي كار داشته باشه و ماشين را باخودش ببره  و موقع برگشت اگر هوا خوب باشه و حس و حالش باشه پياده برميگرديم مثل ديروز

فرنيا: مامان چرا ماشين نداريم؟ - بابايي كار داشت ماشين را برده

- اصلا چرا بابايي ماشين ما را ميبره؟ بره براي خودش يك ماشين بخره - تعجبنیشخند

شروع كرديم به پياده روي نزديك مهد يك پارك هست تا چشمش به پارك خورده ميگه: مامان بيا بع بعي بازي؟ - چجوري؟

- تو بشو مزرعه دار من هم ميشم بع بعي و سريع بدنبال اين حرف خم ميشه و ميگه اجازه ميدي من مثل بع بعي دستام را بگذارم زمين -سبزیول

totalgifs.com barrinhas gif gif barra94.gif

رسيديم به يك  مغازه من آب ميخوام از اين كيكها هم بخريم - نه عزيزم كيك خودمون درست ميكنيم

- اخه اين كيكها خوشمزه تر است -آخعصبانی

مامان امروز بريم رستوران - بريم رستوران چي بخوريم؟

-كيك و چاي - اخه رستوران كه كيك و چاي نداره

- چرا بعضي رستورانها فقط كيك و چاي دارند غذا ندارن  (نميدونم ازكجا كافي شاپ ديده؟ سبز فقط منو با اين حرفش ضايع كرد)

totalgifs.com barrinhas gif gif barra94.gif

رسيديم خانه رفته سراغ ماهيهاي كاردستي كه ديروز با هم درست كرده بوديم و با قيچي ميبريدشون ميگم فرنيا چرا خرابشون ميكني ميگه نه ميخوام دهنشون را بازتر كنم انگشتم بره توي دهنشون

بعد از مدتي كه ماهيها تبديل به خرده هاي ريز مقوا شدن صداي گريه اش بلند شد ميگم چي شده؟ ميگه ديگه ماهي ندارم دلم براشون تنگ ميشه  ---تعجبآخ

بادكنكي كه ديروز براش خريده بوديم برداشته و ميگه - برم خانه هليا؟ - برو اما بادكنكت را نبر؟

- چرا؟ - اخه هليا نداره ناراحت ميشه بعدش هم باهم دعواتون ميشه تازه بابا مامان هليا اجازه نميدن اينو ببري خانه اشون

- ميرم اجازه بگيرم خانم تشريف بردن و بعد از چند دقيقه برگشته ميگه اجازه ميدن تازه دعوامون هم نشدمژه

بلاخره ساعت8:30 صداش كردم امد شام خورد و بعدش بازي و بعدش هم همراه بابايي رفت جلسه ساختمان حدود 10دقيقه بعد بابايي فرنيا را اورد بالا

- مامان چرا بابايي منو اورد خونه و خودش دوباره رفت؟!!!

مامان چرا صبحانه نميخوريم؟- يعني نان و پنير ميخواهي؟

- نه سفره پهن كنيم غذا بخوريم - شام كه خورديم باز گرسنه اي؟

- غذا ميخوام اما سفره پهن كنيم تو هم بخوريا

بلاخره بعد از خوردن تخم مرغ نيمرو گفت خوابم مياد

totalgifs.com barrinhas gif gif barra94.gif

من خوشحال كه بلاخره بريم بخوابيم چشماش بسته بود و براش قصه ميگفتم واقعا خوابش ميامد اما هر 10دقيقه چشمش راباز ميكرد ومي پرسيد بابايي امد؟

جالب است به محض امدن بابايي با خيال راحت خوابيد با يك عروسك توي بغلش و يك كتاب داستان زير بالش

حيف بخاطر تاريكي اتاق نشد عكس بگيريم وگرنه قشنگ ترين عكس دنيا ميشد

حالا بخاطر اينكه خيلي طولاني شد و خسته شديد از اين همه مطلب چندتا عكس هم ميگذارم

1

2

3

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مامان آیلا
14 آذر 92 10:51
چه بلبل زبونی ماشا اله با این شیرین زبونی هات
مامان بهار
14 آذر 92 17:48
فرنیا جون انشالله همیشه همین طور شاد باشی
مامانی
پاسخ
ممنون
مامان فتانه
15 آذر 92 13:52
مااومدیم با یه اپ جدید
الناز مامان طاها
15 آذر 92 23:06
قربون شما دختر باهوش و شيرين زبون
مریم مامان نیکان
16 آذر 92 13:59
سلام خانم...خوب هستین؟فرنیا جونو ببوسین بریم رستوران کیک وچای بخوریمخیلی باحال بود
مامانی
پاسخ
ممنون
مامان ارغوان
16 آذر 92 16:04
عزیزم چه نازی ماشالاه
مامانی
پاسخ
مرسي خاله جون
مامان فتانه
17 آذر 92 9:19
عجب روز پر ماجرایی داشتین فدای شیرین زبونیاش شیطون خانم
مامانی
پاسخ
خدانكنه خاله جون هر روز همين جور ماجرايي است با وجود اين فرنيا خانم
مامان آیلا
17 آذر 92 10:23
این شیرینی دوستس بچه ها هم ماجرا داره عین آیلا که قبول نکرد براش کیک درست کنم
مامانی
پاسخ
گفتين ان هم چه ماجراهايي
مامان نگار
18 آذر 92 14:07
دنیایی دارین این کوچولوهای بامزه با این حرفا و حرکاتشون الهی همیشه زنده باشی خانوم شیرین زبون
اليناگلينا
20 آذر 92 12:07
الهي سر كار خيلي سرم شلوغه ، ديگه وقت نمي كنم بيام بهتون سر بزنم .دلم براتون تنگ شده بود.دختر شيرين زبون
مامانی
پاسخ
ممنون كه با وجود كار زياد باز هم به ماسر ميزنيدهميشه شاد باشيد
مامان گیلاس
21 آذر 92 18:13
سلام عروس شیرین زبونم چطوره؟ سری به مانمیزنید.
صبــــا خاله ی آیســـا
22 آذر 92 13:32
خصوصی
مامان پریسا
27 آذر 92 16:23
سلام فرشته جون. واقعا از روی ماهتون شرمنده هستم که این مدت هم بهتون سر نزدم و هم کامنت های پر از مهرتون رو تایید نکردم. امروز بالاخره همت کردم و کمی وقت از این ور اون ور جور کردم و تعدادی از کامکنت ها رو تایید کردم. ولی هنوز به وبلاگ های دوستان سر نزدم. ولی دیگه نتونستم نیام و عذر خواهی نکنم. ایشالله سر فرصت میام و همه ی پست هاتونو میخونم. خواهش ميكنم عزيزم شما كه مشغولي اما من خودم هم مدتيه سراغ كسي نرفتم نميدونم چرا حوصله ندارم بهرحال ممنونم به ما سرزديد
الناز مامان طاها
28 آذر 92 0:04
خصوصي
مامان فتانه
28 آذر 92 18:27
یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست شب یلدا مبارک!
رها
30 آذر 92 12:27
سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای لحظه هایت و بلندی یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم … پیشاپیش یلدا مبارک!
مامان ارغوان
3 دی 92 11:27
روزهای زمستانی ات در زیر سایه گرم پدر و مادر به شادی بگذرانی گلم
مامانی
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان پریسا
3 دی 92 14:10
سلام فرشته جون خوبی؟ وای این فسقلی رو کلی بچلون از طرفم با این زبونش.
مامان پریسا
3 دی 92 14:11
خب راست میگه بابایی واسه خودش ماشین بخرن تا دیگه فرنیا جون مجبور نشن پیاده روی کنن.
مامان پریسا
3 دی 92 14:11
حالا فکر کن که چی به خانم همسایه گفته تا راضی شده بادبادکشو با خودش ببره.
مامان پریسا
3 دی 92 14:12
فرشته جون من که عکسی ندیدم.
مامانی
پاسخ
واي يادم رفته بود عكسها را بگذارم جالبه هيچكس هم نگفته بود جز شما الان اضافه ميكنم
مامان پریسا
3 دی 92 15:08
راستی عکسها هم اماده کردم فرشته جون.
مامان پریسا
3 دی 92 15:33
هزارررررررررررر ماشالله به این دختر ناز که اینقد خوشکل ایستاده واسه عکس گرفتن الان به پریسا نشون دادم تا یاد بگیره.
مامانی
پاسخ
اينها را عكاس مهد گرفته من هم تعجب كردم چحوري اينقدر ارام وايساده تا عكس بگيرن خوب بچه ها به حرف مربيهاي مهد (بقول فرنيا خاله مربي) خيلي گوش ميدهند
مامان آرینا موفرفری
3 دی 92 15:36
سلام ، خوبی خوشی عزیزم فدای فرنیا جون بشم ماشااله هزار ماشااله خیلی ناز شده اسفند براش دود کنید. مامانی این روزا خیلی نمی یام نت اما هر طور شده میام و مطالب شما رو می خونم و روی ماهتونو می بینم. ممنون كه به ما سرميزنيد اما كاش مياميد از دختري مينوشتيد من هم مدتي بود نميامدم اما امروز ديگه طلسم را شكستم و امدم براش بنويسم
مامان پریسا
3 دی 92 15:38
چشم فرشته جون لباس که قابل نداره شما دستور بدید حتما یه دست براش میدوزم.
مامانی
پاسخ
شا لطف داري عزيزم
مامان بهار
3 دی 92 23:48
عکس آخر فرنیا جون ماشالله بی عیبه عالیهههههههههههههه این دختر واقعا زیباست اسفند یادت نره
مامانی
پاسخ
ممنون حتما
خاله ی آریسا
14 دی 92 14:19
مامانی این پست ها اصلاً خسته کننده نیست آخه از بس که فرنیا شیرین زبونه ماشالله ... خیلی نازی عزیزم
مامانی
پاسخ
مرسي خاله جون