فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

ادامه عكسهاي سفر مشهد

1392/8/25 10:10
نویسنده : مامانی
904 بازدید
اشتراک گذاری

اين هم از عكسهاي حرم كه دوستان گفتن چرا از حرم اصلا عكسي نيستچشمک اخه عكسها توي گوشي بابايي بلوكه شده بود تازه ديشب هم هر كاري كردم نشد از موبايل بابايي مستقيم بريزم توي كامپيوتر مجبور شدم اول به گوشي خودم بلوتوث كنم بعد به كامپيوتر

صحن جامع رضوي بعد از نماز ظهر

1

2

3

 

اين هم توي قطار موقع برگشتن كه چندتا دوست پيدا كرد و حسابي با سروصداشون صداي مردم را دراوردندنیشخند

4

2

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان آیلا
25 آبان 92 10:36
عکس اولی خیلی باحاله تو رو خدا دستهاتو به زمین نمال گل گلی
مامانی
پاسخ
ماماني من هم خيلي به اين دست ماليدن ها حساسم اما گاهي ميگم بگذار بازي كنه و حواسم هست دست به صورتش نزنه بعد از كمي بازي صداش ميكنم و حسابي استرليزه اش ميكنم و هميشه هم با خودم از اين محلولهاي ضد عفوني دارم كه در اين مواقع بدردم ميخوره
مریم مامان نیکان
25 آبان 92 13:16
زیارت قبول خانم کوچولو اینقد دلم مشهد میخواد که نگو
مامانی
پاسخ
ايشالله زود قسمتتون ميشه
مامان پریسا
25 آبان 92 15:26
وای ه عکسایی .. دلم امام رضا میخواد
مامانی
پاسخ
انشالله قسمت بشه باز هم بريم ايكاش با هم ميتونستيم بريم
خاله ی آریسا
26 آبان 92 9:25
زیارت قبول خوشگلم فرنیا کوچولو همه جا کلی دوست پیدا می کنه از بس که ماهییییییییییییی
مامانی
پاسخ
مرسي خاله جون خييييييييييييليييييي روابط اجتماعي بالايي داره
مامان امیرمهدی
28 آبان 92 16:54
عکسها عالی شدن بازم زیارتتون قبول
مامان امیرمهدی
28 آبان 92 16:55
فرشته جون چی شد یهو اینقدر پست گذاشتی
مامانی
پاسخ
ما اينيم ديگه اما جدا از شوخي اخه از روز تاسوعا تا فرداي عاشورا اينقدر جاها رفتيم و فرنيا خانم ماجرا داشت كه نميشد همه را توي يك پست جا داد
مامان ارغوان
28 آبان 92 19:57
زیارت قبول فسقلی
مامانی
پاسخ
ممنون خاله جون
خاله انوشه
29 آبان 92 14:13
زیارتت قبول گلم
مامانی
پاسخ
مرسي خاله جون ايشالله قراره حدوداي ديماه بياييم پيشتون
زندایی
11 آذر 92 11:35
زیارت قبول عزیزم کاشگی میفهمیدم تو عکس اولت تو ذهن کوچیگت به چی داشتی فکر میکردی عزیزم کاشگی اون موقع دلت برای دایی تنگ میشد و به اون فکر میکردی و براش دعا میکردی...
مامانی
پاسخ
زندايي جونم نگران نباش مطمئن باش چند وقته ديگه تمام اين ناراحتيها تمام ميشه و فقط خاطرات سختيهاش ميمونهمن هميشه دلم واسه دايي تنگ ميشه اخه تا مامان ميپرسه اگه گفتي كي قرار بياد خونمون؟ زود ميگم دايي و اگر مامان بگه اشتباه كردي من عصباني ميشم و ميگم خودت اشتباه ميكني