مسافرت مشهد
سلام
اين مدت كه نبوديم كمي درگير كارهاي جمع وجور كردن وسائل سفر بوديم چون خود سفر كه همش سه روز بود يعني 5شنبه رفتيم و دوشنبه تهران بوديم .كجا؟ خوب مشهد ديگه نگفته بودم؟ خوب ببخشيد
اما حالا با دست پر امدم راستي مامان بزرگ و بابا بزرگ هم توي اين سفر با ما بودند
البته بگم كه الان فرنيا خانم در خانه همراه بابايي است چون توي مسافرت مريض شد ديروز من پيشش موندم امروز بابايي
خوب بريم سراغ عكسها
اينقدر توي قطار از پله بالا و پايين رفت كه خسته شد و خوابيد
وقتي رسيديم مشهد اول كمي براي هتل مشكل پيدا كرديم و صبح زود رفتيم خانه پسر عموي من و از خواب بيدارشون كرديم اما از بس خسته بوديم اصلا نشد يك عكس از فرنيا و گل پسرشون اقا ماهان بگيريم اين دوتا خيلي با هم بازي كردند و ظهر كه از خانه انها رفتيم هتل توي راه هتل فرنيا از شدت خستگي خوابش برد
بابايي هميشه خيلي اهل عكس گرفتن است اما ايندفعه نميدونم چرا اصلا عكس نگرفت فقط روز اخر من يادش اوردم
ايندفعه رفتيم مشهد اصلا وقت نشد جايي بريم فقط روز يكشنبه رفتيم الماس شرق كه با ادرسي كه از اتنا جون مامان نگين جوني گرفته بودم بريم عكاسي اما اينقدر فرنيا اذيت كرد كه هيچكاري نكرديم بجز اينكه فرنيا رفت شهر بازي انجا
ديروز كه عكسها رانگاه ميكرديم فرنيا ميگفت مامان انجا ميخواستند توي فنجانهايي كه ما نشسته بوديم چايي بريزن يعني روي ما چايي ميريزند؟ گل مامان خودش ميگفت خودش هم از گفته اش تعجب ميكرد
يك عكس هم از الماس شرق
روز اخر من و مامان بزرگ و بابابزرگ رفتيم زيارت و بابايي و فرنيا موندن هتل بينيد بابايي چه بازيهايي با فرنيا اجرا كرده كه فرنيا ياد من نيافته
اينجا هم بگم كه نميدونم با فرنيا چه كنم شديدا به من وابسته شده حتي پيش باباش هم نميمونه و اذيت ميكنه البته همه اينها وقتي است كه بيرون از خانه باشيم توي خانه خودمان كمي بهتر است
اين وابستگي اش منو ناراحت كرده قبلا اصلا اينطوري نبود اما حالا حتي خانه همسايه هم ميره زود برميگرده ميگه مامان دلم برات تنگ شده
جايي كه گرفته بوديم اولش يك اتاق دو خوابه بود وقتي ما برگشتيم بابا بزرگ و مامان بزرگ ماندن اتاقمان را هم عوض كرديم و يك اتاق دوتخته گرفتيم
اين هم لحظه خداحافظي ما و فرنيا با بابابزرگ و مامان بزرگ
اين هم ايستگاه قطار مشهد
بقيه عكسهاي توي قطار توي گوشي بابايي است اگه يك روز تونستم از بابايي بگيرم حتما اينجا ميگذارم