فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

فرشته کوچولو

روزهاي اخر هشت ماهگي

1390/4/20 9:21
نویسنده : مامانی
571 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز مامان امروز كه همش 5روز ديگه مونده تا هشتم ماهت تمام بشه و بري توي نهمين ماه زنديگيت از كارهايي كه تا امروز انجام ميدي برات مينويسم

الان ديگه كاملا چهار دست و پا ميري تند تند هم ميري البته به شرطي كه دوربين دست مامان نباشه كه انموقع زود روي شكم مي خوابي و مي خندي

با كمك لبه تخت لبه ميز يا پاهاي مامان و بابا پاميشي مي ايستي و اگر بعدش بشونيمت داد ميزني و اعتراض ميكني

كلمه هاي ماما -دد- انقا(مامان هنوز زبانت را بلد نيست و نميدونه منظورت از اين كلمه چيه) بندرت بـَ بَ  مي گي و كلي سر وصداي عجيب غريب از   خودت در مياري كه قابل نوشتن نيست

سبدي كه اسباب بازيهات توش را گذاشتيم برميگردوني و خالي ميكني و دوباره اسباب بازيها را يكي يكي  توش ميگذاري ديروز هم كه برات يك اسباب بازي حمام خريديم يك اردك بودكه سه تا بچه اردك پشتش جا ميشد اردك كوچولوها را برمي داشتي و دوباره سر جاشون ميگذاشتي(روي كمي اردك بزرگه)

چيزهاي كه تا حالا خوردي: بيسكويت، فرني و شيربرنج، سوپ(نخود فرنگي، لوبيا سبز، كرفس، گوجه، هويج، ارد برنج، جو پرك، مرغ، گوشت)، ميوه(سيب، موز، زردالو، طالبي، هندوانه، خرما)، تخم مرغ

ميوه ها راهم دوست داري گاز بزني بخوري با اينكه فقط 2تا دندان داري اگه اب بگيرم يا له كنم خوب نمي خوري

ديشب هم واسه اولين بار نان داديم دستت كه چندان استقبال نكردي مثل اينكه چون قبلا خودت مي امدي سر سفره برمي داشتي و ما ازت ميگرفتيم حالا ديگه قهر كردي متفکر

اما كارهاي ديروز اول از همه  اينكه داشتي بيسكويت ميخوردي مامان امد پيشت دهنش را باز كرد و تو بيسكويت را گذاشتي دهن مامان و بعدمي خنديدي كه مامان بيسكويت را ميخوره و دوباره دهنش را باز ميكنه

ديشب رفتيم بيرون واست اسباب بازي خريديم بجز ان اردكه يك لثه گير هم خريديم تو مغازه دو مدل بود يكيش شير بود يكيش قورباغه تو قورباغه را برداشتي و مغازه دار واسه اينكه ببينه تو انتخاب كردي يا همينجوري يكيش را برداشتي شيره را اورد جلوت گذاشت نگاهي بهش كردي ولي برش نداشتي و بازي با قورباغه را ترجيح دادي البته باز ي كه نه همش ميخواستي بكني دهنت

و نهايتا چند ساعت قبل ساعت 4صبح بيدار شدي مامان شيرت داد و روي زمين گذاشتت (نمي دونم چرا نگذاشتم توي تخت) بعد 6صبح كه مامان بيدار شد ديد مثل اينكه بيدار شده بودي با اسباب بازيها كه توي سبد كنار تختت بود بازي كرده بوده و دوباره خوابت برده بود در حالي كه اسباب بازيها هنوز توي دستت بود اما مامان يادش رفت ازت عكس بگيره حيف شد خيلي صحنه قشنگي بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ابوالفضل
23 تیر 90 0:32
سلام ممنون كه به ما سر زدين.عروس گلم فرنيا جون رو از طرف من ببوسيد.


سلام ممنون خوشحالم كه دوستاي خوبي باكمك دخترم پيدا ميكنم