روز جمعه و نمايشگاه گل و گياه
جمعه صبح دومين سالگرد عموي من بود عمويي كه هنوز بعد از گذشت دوسال رفتنش را باور ندارم و هنوز با ياد اوري خاطراتش اشكم سرازير ميشه و اينجا از صميم قلبم مگم
عمو يوسف براي هميشه هميشه در قلب من زنده اي و دوستت دارم
سر مزار فرنيا ميپرسيد عكس عمو كجاست وقتي نشانش دادم ميگه خيلي مهربونه من خيلي دوستش دارم
توي ماشين ميپرسه چرا عمو رفته پيش خدا اخه من دلم واسش تنگ ميشه
بعد از برگشت از مراسم توي راه از يكسري مغازه هاي دوچرخه فروشي رد شديم و فرنيا بهانه گيريهاش شروع شد كه من ماشين كنترلي ندارم و بلاخره با صحبتهاي سياستمدارانه من رضايت به اسكوتر دادند
توي راه خوابش برد خانه كه رسيديم بيدار شد و گفت اسكوترم كو نشانش دادم به اسكوترش دست ميزنه ميگه اسكوترم سردش شده رفته بالش و ملحفه اورده و دوتايي كنار هم خوابيدند بعد از بيدار شدن كلي با هم بازي كردند
واي چشمتون روز بد نبينه عصر رفتيم نمايشگاه گل و گياه اولا كه پليس همه راههاي ورودي اتوبانها به گيشا را بسته بودند و بعد كه باهزار زحمت وارد خيابان اصلي گيشا شديم وروديها به بوستان گفتگو را بسته بودند بالاخره با كلي پياده روي رسيديم به نمايشگاه و اينقدر شلوغ بود كه فقط ادم ديديم چشممان از لابلاي صف ادها گاهي به گلي روشن ميشد و بلاخره بخاطر كم اوردن نفس و خستگي من بخاطر بغل كردن فرنيا سريع امديم بيرون
قبل از رفتن به نمايشگاه دوري در بوستان گفتكو زديم و باز هم مرغابيها و بيسكويت ساقه طلايي
همانطور كه گفتم توي نمايشگاه كه نتونستيم گلي ببينيم اما دم در خروجي اين عكس را گرفتيم
اين عكس را كه خودم ديدم فكر كردم دارم بزور توي دهن فرنيا ميوه ميگذارم اما روي لبه يك ديواره نشسته بوديم فرنيا را سفت گرفته بودم كه از عقب نيوفته بعد چون دستهاش كثيف بود خودم ميوه دهنش ميگذاشتم
دقيقا جلوي رستوران پدر خوب فرنيا خانم دستشويي داشتند رفتيم داخل بعدش هم كه فرنيا رستوران ببينه و نگه گرسنه ام از محالات است خلاصه كه هنوز غذا حاضر نبود و فقط يك سالاد ماكاروني خريديم و خسته و درب و داغون امديم خانه