روزانه هاي فرنيا
شنبه رفتيم رستوران پديده توي مركز خريد اريكه ايرانيان من كه اصلا خوشم نيامد فضاش قشنگ بود ولي نميدونم چرا خوشم نيامد البته با وجود گل دختري بهمون خوش گذشت يك موسيقي ارام گذاشته بودند و فرنيا بعد از غذا حسابي رقصيد انهم باله نميدونم از كجا ديده و ياد گرفته اما حركاتش جوري بود كه انگار جايي ديده خلاصه كه اگه از مهد بپرسم و بگن انجا هم اموزشي نبوده قطعا دختر من در زمينه رقص باله يك استعداد خدادادي داره
من رفته بودم از سالاد بار سالاد بيارم ديدم فرنيا همه چيز را روي صندلي غذاي خودش گذاشته ترسيدم بريزه يكي از بشقابهاي سالاد را برداشتم اينجا داشت اعتراض ميكرد چرا برداشتم ميگفت ميخوام ميزم شلوغ باشه
ديشب داشتم لوبيا خرد ميكردم فرنيا از پيش هليا امد كه بره دستشويي ديد من دارم كار ميكنم امد كمك من كنه نتيجه اينكه ديگه نرفت خانه هليا
عزيز دلم ديروز چيزي به مامان گفتي كه خيلي دلم سوخت وسط بازي منو بغل كردي وگفتي مامان وقتي ميري سركار من توي مهد دلم واست تنگ ميشه