فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولو

روزانه هاي فرنيا

1392/6/25 9:19
نویسنده : مامانی
401 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه رفتيم رستوران پديده توي مركز خريد اريكه ايرانيان من كه اصلا خوشم نيامد فضاش قشنگ بود ولي نميدونم چرا خوشم نيامد البته با وجود گل دختري بهمون خوش گذشت يك موسيقي ارام گذاشته بودند و فرنيا بعد از غذا حسابي رقصيد انهم باله نميدونم از كجا ديده و ياد گرفته اما حركاتش جوري بود كه انگار جايي ديده خلاصه كه اگه از مهد بپرسم و بگن انجا هم اموزشي نبوده قطعا دختر من در زمينه رقص باله يك استعداد خدادادي داره چشمک

رستوران

گل دختري

من رفته بودم از سالاد بار سالاد بيارم ديدم فرنيا همه چيز را روي صندلي غذاي خودش گذاشته ترسيدم بريزه يكي از بشقابهاي سالاد را برداشتم اينجا داشت اعتراض ميكرد چرا برداشتم ميگفت ميخوام ميزم شلوغ باشه

اعتراض به

ديشب داشتم لوبيا خرد ميكردم فرنيا از پيش هليا امد كه بره دستشويي ديد من دارم كار ميكنم امد كمك من كنه نتيجه اينكه ديگه نرفت خانه هلياقلب

كمك به ماماني

خرد كردن لوبيا

كمك به ماماني

عزيز دلم ديروز چيزي به مامان گفتي كه خيلي دلم سوخت وسط بازي منو بغل كردي وگفتي مامان وقتي ميري سركار من توي مهد دلم واست تنگ ميشه ناراحتدل شکسته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان محمدحسین
25 شهریور 92 9:32
سلام
آره خیلی سخته وقتی اظهار دلتنگی میکنن ولی خب باید از الان یادبگیرن همونطور که ما یه زمانی یاد گرفتیم
امیدوارم که جمعتون همیشه به گرمی جمع باشه و سایه تون بالاسرش باشه
به وبلاگ من سر بزنید شاید لوازمش به کارتون اومد
ضمنا به مرور زمان مرتب لوازمش اضافه میشه


ممنون كه به ما سرزديد امدم پيشتون اما نتونستم واستون نظر بگذارم انشالله باز بهتون سرميزنم
مامان آیلا
25 شهریور 92 11:04
نوش جونتون
الهی داری به مامانی کمک می کنی
می دونم سخته ولی فکر کنم مگه اصلا فرصت فکر به مامان بابا رو می کنن از بس مشغول بازی هستند مگر اینکه مامان بابایی بچه ها رو ببینن تو مهد


من هم مثل شما فكر ميكردم اما مثل اينكه اين كوچولوها خيلي بيشتر از انچه ما فكر ميكنيم به ما مامانو باباها فكر ميكنن
رها
25 شهریور 92 11:18
با اجازه من لینکت کردم


ممنون من هم لينكتون ميكنم
فاطمه مامان الينا گلينا
25 شهریور 92 12:02
به به چه دختر زرنگي
مامان فتانه
25 شهریور 92 13:13
الهی خاله فدای دل تنگ شده دخملی....


خدا نكنه خاله جون
الينا گلينا
26 شهریور 92 8:46
به زور دو تا عكس هم جور كردم به عكسهام اضافه كردم .تا كم نباشه
فاطمه مامان الينا گلينا
26 شهریور 92 15:35
عزيزم خواهر عروس بود.
صبا خاله ی آیسا
30 شهریور 92 10:19
نوش جونتون عزیزم
مامان پریسا
31 شهریور 92 13:18
فرشته جون؟ دخملی رو به کار گرفتی؟


نه بابا ايشون ما را بكار گرفته بايد مواظب دستش باشم و همينطور لوبياها باشم اخه بعدش بايد لوبيا از روي زمين جمع كنم ود وباره بشورمشون
خاله ی آریسا
1 مهر 92 9:14
چه دختر خوبی به مامان کمک میکنی



حسابي كمك ميكنه