جمعه 22شهريور
روز جمعه هم رفتيم خانه عزيز كه جوجه اردك عزيز را ببريم انجا بگذاريم و بياييم
تا رسيديم فرنيا و بابايي رفتن سراغ گل افتابگردان نمايشي چاقو را دادن دست فرنيا تا مثلا ساقه گل را ببره حتي خودش هم از اينكه چاقو دستش است تعجب كرده
بلاخره هم دختر عمه معصومه جون گل را براي فرنيا بريدن فرنيا از بزرگيش تعجب كرده بود و همش ميگفت چقدر بزرگه من كوچولو ام گل كوچولو ميخوام
اخرين عكسها از جوجه اردك براش تخمه پوست ميكنم و ايشون هم ميل ميفرمودند از فرنيا خبر ندارم اما خودم اينقدر دلم واسه جوجه تنگ شده
بعد فرنيا استعداد از خودشون نشون دادند و سوپ گلبرگ افتابگردان درست كردند و بعد هم دادن همه خوردن
شجاعتش زياد شده بود چاقو ميخواست واسه بريدن و خرد كردن برگها
شب خانه عمو داوود دعوت بوديم داشتم لباسهاي فرنيا را عوض ميكردم كه ايشون هوس عكس گرفتن كردن
حالا لختي ژست ميگرفت و ميگفت عكس بگير وسطهاي كار ديگه بجاي عكس فيلم گرفتم بعد از تمام شدن فيگورهاي عكاسي امده بود ميخواست عكسهاش را ببينه عكسها را نگاه كرده سراغ بعضي فيگورهاش را ميگرفت فيلم را كه نشانشون دادم ميگه چرا عكس نگرفتي؟
اين هم چند نمونه فيگور عكاسي از فرنيا خانم (تماما پيشنهاد خودشان است)
شب هم خانه عمو داوود با عليرضا(پسرعمو) توي حياط دوچرخه سواري
خوب بعد به پيشنهاد فرنيا بازي بزن بزن
اين هم افراد شركت كننده در بازي به زبان ما كشتي و به زبان فرنيا بزن بزن فرنيا محمد جواد و عليرضا