مسافرت اصفهان
خوب حالا بريم سراغ عكسهاي مسافرت اصفهان
اول بگم كه خيلي خوش گذشت خيلي هم خسته شديم اخه چهارشنبه ظهر 30مرداد راه افتاديم تا رسيديم حسابي گرما كلافه مان كرده بود و جمعه 1مرداد عصر ساعت 6عصر راه افتاديم كه ساعت 12و نيم شب رسيديم خانه كه خدا را شكر جنابعالي خواب تشريف داشتيد
روز اول باغ پرندگان و پروانه ها
اولين بار كه با عينك سه بعدي تلويزيون نگاه كردي كنار دايي كه يك جور ديگه متفاوت از همه فاميل و دوستان دوستش داري
صبح 5شبنه با بابايي و دايي و زندايي رفتيد باغ پرندگان من خانه پيش خاله و مامان بزرگ موندم
يك قسمتي از باغ پرندگان باغ پروانه ها بوده كه متاسفانه بدليل سمپاشي و ... حالا شده موزه پروانه ها
نميدونم مثل اينكه يك جايي هم بوده مربوط به مارها من كه تاحالا نرفتم و ايندفعه هم كه بابا و دايي رفته بودند عكسي نگرفته بودند اما ميگفتند فرنيا خيلي خوشش نيامده و يك كمي هم ترسيده اين خروجي بخش مارها است
اين لباس را پارسال خاله به فرنيا هديه داده بود امسال اندازه اش شده فرنيا يك عكس باربي با لباس زرد هم داشت كه با اين لباس همش ميگفت من مثل باربي شدم
فرنيا كه دايي و توجه دايي را فقط فقط براي خودش ميخواد
بعد از پروانه ها رفتن سراغ باغ پرندگان
من كلي خوراكي با فرنيا فرستادم ولي همراهان يادشون ميره از ماشين با خودشان ببرن نتيجه اينكه وقتي فرنيا گرسنه ميشه يك خانم مهربان به داد دخترم ميرسه و بهش كلوچه ميده تازه بابايي به اين كلوچه هم رحم نميكنه و نصفش را از فرنيا ميگيره وميخوره
اين هم فرنيا در كالسكه اينقدر خوشش امده حالا هرجا ببينه بيچاره ميشيم كه راضيش كنيم بيخيال بشه
خاله زحمت كشيده بود و كيك پخته بود من هم مثلا تزيينش كردم و باز هم كيك يعني تولد و كيك بريدن هم كار فرنيا خانمه ديگه درسته؟
عصر هم رفتيم ميدان امام
كه يكدفعه فرنيا با اين منظره روبرو شد
آخ جون اب بازي
بابايي عجب ادايي ياد فرنيا ياد دادي اخه تا ميگفتم فرنيا ميخوام عكس بگيرم زود اينجوري ميكرد
نتيجه اينكه بايد عكس بيخبر ميگرفتم