داريم ميريم اصفهان
سلام ايشالله چهارشنبه داريم ميريم اصفهان و براي همين بايد هر چي تا حالا هست بنويسم كه بعد از برگشت از صفهان عكسها و گشت وگذارهاي انجا را برات بنويسم
بابايي جديدا يكسري كارت بازي اموزش زبان برات خريده با اينكه من زياد با اموزش انگليسي موافق نيستم اما شما حسابي استقبال ميكني و الان اسم چندين حيوان را ياد گرفتي
هفته گذشته سه شنبه يك دفعه گفت بريم پارك شام بخوريم من هم سريع وسايل اماده كردم و رفتيم بوستان جوانمردان امادقيقا رفتيم جايي از پارك نشستيم كه چراغ نداشت مجبور شديم بخاطر تاريكي زود برگرديم بابايي هم گفت بايد يك روز ديگه بريم پارك و نتيجه اين شد كه دوباره 5شبنه رفتيم بوستان جوانمردان ايندفعه خاله كوچيكه هم باما امد
اين شير را خيلي دوست داشتي خودت خواستي سوارش بشي تا ما عكس بگيريم
فرنيا جديدا علاقه پيدا كرده از سرسره بره بالا و از پله بياد پايين
فرنيا وسط بازي مدام ميامد سراغمون و ميخواست يك چيزي دستش بگيره و با خودش ببره بالاي سرسره بخوره توي عكس داره بشقاب ميوه را ميخواد با خودش ببره بلاخره يك سنبوسه كه براي شام برده بودم دادم دستش و دنبالش رفتم ديدم بله بچه ها بالاي سرسره مثل اينكه يك مهماني راه انداخته اند هر كسي داره يك چيزي ميخوره
بعد كم كم هوا تاريك شد و فرنيا هم با بچه ها گرم گرفت و روي چمنها باز ي ميكردند
و بعد فرنيا اين اسب را ديد و نتيجه شد....
ديگه ميخواستيم وسايل را جمع كنيم و برگرديم كه يكدفعه ديدم فرنيا ان بالاست نميدونيد چجوري خودم را نزديك فرنيا رسوندم با اينكه همش چند قدم با وسايل بازي فاصله داشتم اما واقعا دلهره گرفتم تا رسيدم كنار فرنيا
ديروز بابايي رفت خانه عزيز سر بزنه اين عكس را برامون اورد اين گلهاي افتابگردان را بابايي خودش توي حياط خانه عزيز براي فرنيا كاشته روز عيد هم كه رفته بوديم خانه عزيز فرنيا تا رسيديم سراغ گلها را گرفت كه هنوز گلي در كار نبود اما ديروز كه بابايي رفته بود سر بزنه ديده بود گل داده اند
اين هم از ديشب دو شبه فرنيا عاشق لحاف روتختي ما شده ميره مياردش توي پذيرايي
ديشب ميگم اينو واسه چي اوردي ببينيد در جواب من چه ادايي داره در مياره
بعد ديدم واسه اين ميخواد
دقت كنيد اسب بادي فرنيا سوراخ شده و بابايي بهش چسب زده يعني درستش كنه فرنيا لحاف را آورده كه اسب مريض روش بخوابه
ديروز ريموت در خراب بود بابايي ماشين را توي خيابان گذاشت ساعت 10شب در درست شد بابايي و فرنيا رفتند ماشين را بيارن توي پاركينگ كه توي حياط با مدير ساختمان روبرو ميشن و فرنيا ميپرسه شما شب توي حياط چيكار ميكنيد؟(تو رو خدا ببينيد دختر فضول منو) و همسايه عزيز فرنيا را سورپرايز ميكنه و فرنيا با يك كارتن توي دستش برگشت پيش من و منو سورپرايز كرد
بعد هم فرنيا اردك بادي خودش را برده كنار سبد جوجه و ميگه بيا دوستت را ببين