روز جمعه عيد فطر
روز عيد فطر رفتيم خانه عزيز چون ساعت 7:30 صبح راه افتاديم رفتيم بيرون صبحانه خورديم پارك درياچه اكباتان
اولش كسي نبود فرنيا حوصله بازي نداشت اما يواش يواش بچه ها كه امدن فرنيا رفت سراغ بازي
اين هم دسته گل عروس غوله(از ديد فرنيا)
فرنيا با لباس جديد و با عروسكها در ماشين توي مسير خانه عزيز
عروسكها را مرتب چيده تا از همه شون با هم عكس بگيرم
عاشق اين عكست هستم
عصر روز جمعه رفتيم باغ دوست بابايي(آقا ناصر) توي راه فرنيا توجهش به لانه مورچه ها جلب شده بود ان بطري مايع ظرفشويي را هم از خانه عزيز اورده بود تا باهاش خاك بازي كنه!!!!
اين هم آقا ناصر دوست مهربون بابايي كه يك عالمه ميوه بهمون داد
اين هم باغ باصفا شون كه ايشالله هميشه پر ثمر و با بركت باشه
اين هم الاچيق باغ كه فرنيا كلي درباره اش سوال كرد و من كلي بيچاره شدم تا بتونم توضيح بدم اين چيه و چرا انجا ساخته شده و به چه درد ميخوره و ....... ان سطل هلو هم واسه ما چيدن باز هم چيدن اين فقط يك سطلش بود
فرنيا درحال خاك بازي