مهماني افطاري محل كار بابايي
هر سال شركت بابا يك مهماني افطاري ميده و امسال مثل سالهاي قبل با فرنيا گلي بوديم اين سومين ساليه كه با دختر عزيزم به اين مهماني ميروم
و امسال مهمترين واقعه انجا ديدار با مريم جان مامان بهار كوچولو بود كه حيف بهار كوچولو را با خودشون نياورده بودن و جالبترين قسمتش اين بود كه من همش از بابايي قبل رفتن ميپرسيدم بابا مامان بهار هم ميان و مشتاق ديدارشون بودم و مريم جون هم درملاقاتمون همينو گفتن
فرنيا زودتر از ما روزه اش را افطار كرد(اخه توي مهد گفتن ان روز نهار نخورده) و بعدش كمي بازي و ....
عزيز دلم بيشتر بازي با بچه هاي بزرگتر علاقه داره و اين بچه هاي خوب هم خيلي حرف گوش كن بودند هر چي فرنيا ميگفت گوش ميكردند نشد عكس واضحتري بگيرم از بس در حال چرخيدن بودند
بعد از خوردن شام و كلي بازي امده ميگه به من ژله ميديد؟ بعد چي خورده؟!!!! گيلاسهاي داخل ژله
مهماني در يك هتل بود جلوي ورودي هتل فواره هاي كوچيكي بود كه جون ميداد واسه اب بازي (مثل پارك آب و اتش) همه مادر و پدرها با بچه ها دعوا ميكردند كه نميشه بريد اب بازي اما من خيلي راحت جلوي همه دست فرنيا را گرفتم و از بين فواره هاي كوچولو رد شديم و بعدش فرنيا بارها و بارها بين اين فواره ها بدو بدو كرد و صد البته خيس شديم و بعد از ان همه بزرگترها مجبور شدند به بچه ها اجازه بدن حداقل يكبار از بين فواره ها رد بشن و فكر كنم توي دلشون به من يك چيزهايي هم ميگفتن
اين هم فرنيا و زهرا جون دختر همكار بابايي