آخرین خبرها و عکسها از فرنیا گلی
یک روز که مهمان داشتیم و بعد از نهار همه داشتند استراحت میکردند فرنیا رفته سراغ بابا و با سروصدا و جیغ و فریاد میگه بابا پاشو بابا پاشو بلاخره بابایی رضایت دادند و بیدار شدند فرنیا بدو بدو امده میگه بابا را پا کردم!!! آهان فهمیدم یعنی بابا را بیدار کردم
شب موقع خواب میگم فرنیا زود باش بجنب مسواکت داره دیر میشه فرنیا یک نگاهی به مامان کرد وگفت بجنبم(دقیقا با یک همچین لبخندی) و شروع کرد به تکان دادن خودش
ای شیطون بلا متوجه شدی مامان میگه زود باش اما با شیطنت فراوان معنی دیگه برای کلمه مامان پیدا کردی و سر به سر مامان گذاشتی
یک روز هم رفته بودیم فروشگاه خانه کودک فراز یک عروسک بزرگ نشانت میدم و میگم فرنیا ببین میکی موس و فرنیا با تعجب همه جا را نگاه میکنه بعد میگی من نمیبینم میگم ان عروسک بزرگه ان بالا یکدفعه میگی این که مینی است میکی موس نیست و مامان توی فروشگاه جلوی همه شرمنده یک وجب بچه میشه
یادته گفتم رفته بودیم خانه دختر عموی من انجا هم نشسته بودیم داشتیم صحبت میکردیم یکدفعه دیدیم شما و نیکی دنبال هم میکنید و مثل اینه که یک چیزی را توی دستت قایم کرده بودی و نیکی دنبالت میکرد و میخواست ان را از شما بگیره من فکر کردم یکی از اسباب بازیهای نیکی را گرفتی و داری فرار میکنی امدم کنارت میگم یواشکی نشان من بده ببینم دستت را باز کردی و بهم میگی ببین میخواد نی نی منو بگیره و من نی نی خیالی را از دستت میگیرم و میگم برید بازی کنید نی نی پیش من بمونه تا شما بتونید راحت بازی کنید شما دوتا رفتید یکدفعه دیدم همه دارند نگاه میکنند گفتم تخیل بود همه سرکاریم
بعد از 10-15دقیقه امدی و سراغ نی نی را از من گرفتی و من یواشکی نی نی را بهت دادم اما دیگه نیکی با نی نی دخترم کاری نداشت این شد که بازی نی نی تخیلی تمام شد
فرنیا عاشق تولد است مثل هر بچه دیگه ای اما این باعث میشه با هر کیکی تولد بگیره و شمع خیالیش را فوت کنه
این قدر این بازی تولد برای چند روز ادامه پیدا کرد که بلاخره دل مامان کباب شد و یک کیک تولد واقعی الکی خرید (واقعی چون کیک واقعی بود و شمع روش گذاشتیم الکی چون تولدی در کار نبود)
جالب ترین چیز واسه من اینه که فرنیا کیکهای میوه ای را خیلی دوست داره فکر کنم دخترم عاشق رنگهای زیبای میوه هاست