فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

سفر به شمال

1392/3/18 9:57
نویسنده : مامانی
1,560 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستاي خوبم ممنون كه خيلي به فكر من بوديد و توي كامنتهاي پست قبل ديدم  كه خيلي نگرانم بوديد فرنيا خدا را شكر خوب شد با اينكه بلاخره هيچ تشخيصي هم  ندادند و هر دكتري يك چيزي گفت اما خدا را شكر همه چيز به خير و خوبي گذشت و فقط روحيه من بد شده بود كه به اصرار بابايي اين هفته تعطيلات را رفتيم شمال فقط مجبور شدم توي اين سفر اشپزي كنم كه فرنيا غذاي بيرون نخوره يك چمدان مواد اوليه اشپزي برده بودمنیشخند

اين هم عكسهاي اين سفر

شروع سفر

عجب خواب باكلاسي

روز اول هتل جهانگردي بندر انزلي

هتل جهانگردي بندر انزلي

كنار دريا و شن بازي

گل دختري هي بطري را پر اب ميكرد تا ميامد بلندش كنه وارونه برش ميداشت همه اب بطري خالي ميشدزبان

نگاهي به...

اين هم قلعه شني دختري با تزيين صدفها كه كار خودش بود

قلعه شني با تزيين صدف

با ماماني كنار دريا

اسب سواري كه به فرنيا حسابي مزه داد

اسب سواري

با اصرار اقاهه اجازه داد چند قدم فرنيا تنهايي اسب را هدايت كنه

اين هم سواري تنهايي

بعد رفتيم فومن خانه دوست مامان(مهديه جون) كه يك دوقلو داشت آقا آريا و گيلدا خانم كه پيش دبستاني بودند

فرنيا و گيلدا

هر كاري انها ميكردند فرنيا هم انجام ميداد

فرنيا گيلدا و آريا

حسابي به مهديه جون زحمت داديم و تا 12شب پيششون بوديم ساعت 5صبح هم عازم تهران بودند

ببينيد تهرانيها تعطيلات ميان شمال انوقت شماليها ميرن تهرانزبان

فرنيا و آريا

اين هم صبح توي هتل و صبحانه كه فرنيا خانم نخورد و بعدا ميبينيد كه توي ماشين لقمه هاش را خورد

اين هم صبحانه هتل جهانگردي

وقتي ما صبحانه ميخورديم فرنيا همش دريا را نگاه ميكرد و ميگفت بريم اب بازي

تماشاي دريا

تاب بازي توي محوطه هتل رو به دريا

تاب بازي در هتل

دختري ديگه طاقت نياورد و بدون ماماني رفت سمت دريا اما تا رسيد به شنهاي ساحل ايستاد و ميخواست بغلش كنم تا دريا از خاكي شدن بدش ميامد تعجب

عشق دريا

عزيزم به چي نگاه ميكني؟

بلاخره اب بازي تمام شد و بابايي صدا كرد بياييد

بلاخره اب بازي تمام شد

محوطه زيباي جلوي هتل

نخير خانمي از دريا سير نشده بازم ميگفت دريا دريا تا رضايت داديم در مسير انزلي به اسالم رفتيم دريا

ببينيد اين خانميه كه از شني شدن پاهاش بدش مياد اما از شني كه خيس شده اصلا بدش نمياد و خيلي هم بقول خودش گل بازي را دوست داره

بعد رفتيم يك جاي ديگه بازم دريا

فرنيا و دريا

فرنيا و شن بازي

فرنيا جون

اهان بلاخره گرسنه شدم حالا صبحانه بخورم ببينيد سفره و مرتب چيدن سفره را يك گاز ساندويچ نان و پنير يك گاز خيار كمي اب بجاي چاي

مراسم صبحانه خوردن

بقيه اش توي پست بعدي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فاطمه مامان الينا گلينا
18 خرداد 92 9:22
خدا را شكر كه خستگي و كلافگي مريضي را با سفر رفتن كم كرديد و سر حال شديد .هميشه شاد باشيد


ممنون دوست خوبم
خاله ی آریسا
18 خرداد 92 11:51
خدا رو شکر که خوب و سرحال شدی عزیزم چرا املت رو نخوردی خاله ؟ دلت اومد ؟؟؟؟


اوائل اشتهاش خوب نبود اما از روز دوم ديگه دخترم همه چيز ميخوره املت و هر چي كه تخم مرغ داشته باشه مورد علاقه فرنياست
مامان آیلا
18 خرداد 92 12:33
سفر به خیر خوب که فرنیا با دریا میونش خوبه این دخملی من نه تنها به دریا نرفت بلکه نرسیده به ساحل ترمز دستی رو می کشید


در مورد فرينا برعكس است ما بايد ترمز دستي را بكشيم كه خودش را در يا غرق نكنه
مامان فتانه
18 خرداد 92 13:00
به به کار خوبی کردین که اومدیم شمای برای روحیه همتون خوب بود....چه عکسای قشنگی...معلومه حسابی به فرنیا جون خوش گذشته ..نوش جونت عزیزم


ممنون خاله جون
اره خيلي خوب بود خوش گذشت و سختي مريضي فرنيا كمي از يادم رفت
مامان پریسا
20 خرداد 92 2:09
فرشته جون خیلی خوشحال شدم. ایشالله دیگه مریضی نیاد سراغ هییییییییییچچچچچچچ بچه ایی. چه کار خوبی کردید. دست اقای پدر هم درد نکنه که با این کارش شما رو خوشحال کردن.
دوردونه ی بابایی
21 خرداد 92 14:42
معلومه حسابی خوش گذشته بهتون خداروشکر... دور بود از تهران توی تعطیلات بزرگترین روحیه رو به آدم میده