سفر به شمال
سلام دوستاي خوبم ممنون كه خيلي به فكر من بوديد و توي كامنتهاي پست قبل ديدم كه خيلي نگرانم بوديد فرنيا خدا را شكر خوب شد با اينكه بلاخره هيچ تشخيصي هم ندادند و هر دكتري يك چيزي گفت اما خدا را شكر همه چيز به خير و خوبي گذشت و فقط روحيه من بد شده بود كه به اصرار بابايي اين هفته تعطيلات را رفتيم شمال فقط مجبور شدم توي اين سفر اشپزي كنم كه فرنيا غذاي بيرون نخوره يك چمدان مواد اوليه اشپزي برده بودم
اين هم عكسهاي اين سفر
روز اول هتل جهانگردي بندر انزلي
گل دختري هي بطري را پر اب ميكرد تا ميامد بلندش كنه وارونه برش ميداشت همه اب بطري خالي ميشد
اين هم قلعه شني دختري با تزيين صدفها كه كار خودش بود
اسب سواري كه به فرنيا حسابي مزه داد
با اصرار اقاهه اجازه داد چند قدم فرنيا تنهايي اسب را هدايت كنه
بعد رفتيم فومن خانه دوست مامان(مهديه جون) كه يك دوقلو داشت آقا آريا و گيلدا خانم كه پيش دبستاني بودند
هر كاري انها ميكردند فرنيا هم انجام ميداد
حسابي به مهديه جون زحمت داديم و تا 12شب پيششون بوديم ساعت 5صبح هم عازم تهران بودند
ببينيد تهرانيها تعطيلات ميان شمال انوقت شماليها ميرن تهران
اين هم صبح توي هتل و صبحانه كه فرنيا خانم نخورد و بعدا ميبينيد كه توي ماشين لقمه هاش را خورد
وقتي ما صبحانه ميخورديم فرنيا همش دريا را نگاه ميكرد و ميگفت بريم اب بازي
تاب بازي توي محوطه هتل رو به دريا
دختري ديگه طاقت نياورد و بدون ماماني رفت سمت دريا اما تا رسيد به شنهاي ساحل ايستاد و ميخواست بغلش كنم تا دريا از خاكي شدن بدش ميامد
بلاخره اب بازي تمام شد و بابايي صدا كرد بياييد
نخير خانمي از دريا سير نشده بازم ميگفت دريا دريا تا رضايت داديم در مسير انزلي به اسالم رفتيم دريا
ببينيد اين خانميه كه از شني شدن پاهاش بدش مياد اما از شني كه خيس شده اصلا بدش نمياد و خيلي هم بقول خودش گل بازي را دوست داره
اهان بلاخره گرسنه شدم حالا صبحانه بخورم ببينيد سفره و مرتب چيدن سفره را يك گاز ساندويچ نان و پنير يك گاز خيار كمي اب بجاي چاي
بقيه اش توي پست بعدي