خانه دوست بابايي 5شنبه شب و باغ پرندگان روز جمعه 3خرداد
اين هم عكسهاي روز 5شنبه قبل از رفتن بابايي و فرنيا رفتن بيرون تا كمي خريد كنن برگشت ببينيد چي دست فرنياست اصلا با من اينچنين درخواستهايي نداره ها اما با بابايي كه ميره .....
ميخواستم توي خانه دوست بابايي كه بوديم ازش عكس بگيرم اما مگه يك لحظه ميايستاد من هم گفتم بره كنار اپن اشپزخانه بايسته تا بتونم ازش عكس بگيرم
هورا بلاخره تونستم ازش عكس بگيرم بسيار مرتب و مودب
انجا كه رفتيم خيلي دير شام خورديم و نتيجه اين شد كه بچه ها اخر شب ساعت11خمار و خسته بودند اين دوست بابايي است با دوتا شازده پسرش و فرنيا گلي بغل عمو
همانطور كه در پست روز پدر گفتم روز جمعه رفتيم باغ پرندگان ان روز هوا بسيار گرم بود و ما هم حدوداي ساعت11رسيديم انجا
فرنيا و بابايي توي باغ
فرنيا كنار قفس كبوترها
اين هم يك منظره از باغ
من و فرنيا داشتيم يك لاك پشت را كه توي درياچه تعقيب ميكرديم لاك پشته رفت زير پل كه بابايي گفت بايستيد يك عكس بگيرم نگاه ما دوتا راببينيد به چه سمتيه
بعد از كمي گشتن زدن توي باغ فرنيا خسته شد يك نيمكت توي سايه ديد يكدفعه گفت مامان بيا اينجا ببين چه جاي خوبي پيدا كردم
فرنيا زياد با سيب جور نيست و ميئوه را بايدپوست بگيريم اما انجا اينقدر گرسنه شده بود كه سيب را با يك دست گرفته بود و با پوست گاز ميزد و توي دست ديگه اش خيار گرفته بود البته اينجا ديگه ميوه هاش تمام شده و داره بازي ميكنه
يك كم ديگه كه راه رفتيم گفت باز خسته شدم اما تا امد بشينه گفت واي داغه ببينيد چجوري از جاش داره ميپره
فرنيا با ديدن اين پليكان بزرگ گفت ميخواست سوارش بشه اينقدر بنظرش بزرگ بود كه فكر ميكرد ميتونه سوارش بشه
هر چي به ما گفت ديد فايده اي نداره ما ميگيم نميشه رفت كنار نرده ها و به يك خانمي كه انجا بود ميگفت اجازه بده سوارش بشم خانمه اصلا توجهي به فرنيا نكرد دلم سوخت رفتم كنارش و براش توضيح دادم چرا نميشه با اينكه راضي نشد
بلاخره هم فرنيا خانم گرسنه سالاد ماكاروني شد و ديگه برگشتيم و چون ايشون هوس سالاد ماكاروني كرده بودند به خانه نرسيده مجبور شديم بريم يك رستوران تا ايشون سالاد ماكاروني ميل بفرمايند و واقعا هم بجر سالاد ماكاروني چيز ديگه اي نخورد حالا چجوري ياد سالاد ماكاروني افتاده بود توي باغ پرندگان نميدونم