فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

فرشته کوچولو

خانه دوست بابايي 5شنبه شب و باغ پرندگان روز جمعه 3خرداد

1392/3/5 11:55
نویسنده : مامانی
1,448 بازدید
اشتراک گذاری

 

اين هم عكسهاي روز 5شنبه قبل از رفتن بابايي و فرنيا رفتن بيرون تا كمي خريد كنن برگشت ببينيد چي دست فرنياست اصلا با من اينچنين درخواستهايي نداره ها اما با بابايي كه ميره .....

قبل از رفتن

 

ميخواستم توي خانه دوست بابايي كه بوديم ازش عكس بگيرم اما مگه يك لحظه ميايستاد من هم گفتم بره كنار اپن اشپزخانه بايسته تا بتونم ازش عكس بگيرم 

خانه عمو مجيد

هورا بلاخره تونستم ازش عكس بگيرم بسيار مرتب و مودبنیشخند

هورا بلاخره يك لحظه ايستاد

انجا كه رفتيم خيلي دير شام خورديم و نتيجه اين شد كه بچه ها اخر شب ساعت11خمار و خسته بودند اين دوست بابايي است با دوتا شازده پسرش و فرنيا گلي بغل عمو

با خانواده عمو مجيد

همانطور كه در پست روز پدر گفتم روز جمعه رفتيم باغ پرندگان ان روز هوا بسيار گرم بود و ما هم حدوداي ساعت11رسيديم انجا

فرنيا و بابايي توي باغ

فرنيا و بابايي

فرنيا كنار قفس كبوترها

قفس كبوترها

اين هم يك منظره از باغ

منظره اي از باغ

من و فرنيا داشتيم يك لاك پشت را كه توي درياچه تعقيب ميكرديم لاك پشته رفت زير پل كه بابايي گفت بايستيد يك عكس بگيرم نگاه ما دوتا راببينيد به چه سمتيه

لاك پشته كجا رفتي؟

بعد از كمي گشتن زدن توي باغ فرنيا خسته شد يك نيمكت توي سايه ديد يكدفعه گفت مامان بيا اينجا ببين چه جاي خوبي پيدا كردم

فرنيا زياد با سيب جور نيست و ميئوه را بايدپوست بگيريم اما انجا اينقدر گرسنه شده بود كه سيب را با يك دست گرفته بود و با پوست گاز ميزد و توي دست ديگه اش خيار گرفته بود البته اينجا ديگه ميوه هاش تمام شده و داره بازي ميكنه

در حال خوردن ميوه

يك كم ديگه كه راه رفتيم گفت باز خسته شدم اما تا امد بشينه گفت واي داغه ببينيد چجوري از جاش داره ميپره

بازم خسته شدم

فرنيا با ديدن اين پليكان بزرگ گفت ميخواست سوارش بشه اينقدر بنظرش بزرگ بود كه فكر ميكرد ميتونه سوارش بشه

پليكان بزرگ

هر چي به ما گفت ديد فايده اي نداره ما ميگيم نميشه  رفت كنار نرده ها و به يك خانمي كه انجا بود ميگفت اجازه بده سوارش بشم خانمه اصلا توجهي به فرنيا نكردعصبانی دلم سوخت رفتم كنارش و براش توضيح دادم چرا نميشه با اينكه راضي نشدخیال باطل

چه پليكان بزرگي

بلاخره هم فرنيا خانم گرسنه سالاد ماكاروني شد و ديگه برگشتيم و چون ايشون هوس سالاد ماكاروني كرده بودند از خود راضی به خانه نرسيده مجبور شديم بريم يك رستوران تا ايشون سالاد ماكاروني ميل بفرمايند و واقعا هم بجر سالاد ماكاروني چيز ديگه اي نخوردخوشمزه حالا چجوري ياد سالاد ماكاروني افتاده بود توي باغ پرندگان نميدونمسوال

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان فتانه
5 خرداد 92 12:48
هه ای جان نوش جونت...چه عکسای قشنگی
مامان زهرا
5 خرداد 92 16:51
عزیزم من تا حالا باغ ÷رندگان نرفتم همیشه فکر میکنم بوی پرنده ها اذیتم کنه اما حالا چون ایلیا پرنده ها رو خیلی دوست داره میخوام ببرمش میشه بهم بگی ادرسش کجاست




زهرا جون سلام اگه زياد به قفس پرنده ها نزديك نشيد بوي بدي حس نميكني پارك جنگلي لويزان را بلدي ورودي شرقي پارك
الينا گلينا
6 خرداد 92 9:56
طبق معمول دختر ناز و عكسهاي ناز
مامان آرینا مو فرفری
8 خرداد 92 0:47
فرنیا جون عکسات محشره محشر
مامان آیلا
8 خرداد 92 11:52
اوووو چیپس خوشمزه ولی خطرناک. این پیرهنش چقدر خوشگله آدم با دیدنش دلش باز می شه ای جانم با چه تصوری می خواست سوار پلیکان بشه
فریناز
15 خرداد 92 14:33
سلام.از وبلاگتون خیلی خوشم اومد.ممنون از شما مامان مهربون که واسه دخترتون اینکارارو میکنید.مطمعنم وقتی فرنیا بزرگ شد خیلی لذت میبره وبه مامانش افتخار میکنه مثل من.

من شیرازی هستم و یک مامان مهربون و خلاق و زیبا دارم.که مامانمم واسه من خیلی کارا کرده که الان همه متحیرند و خوششون میاد مثلا مامانم دندونای افتاده منو نگه داشته یا اون برچسبی که موقع تولد به دست بچه ها میبندندو...واسه این جذب وبلاگتون شدم که مامانم(فهیمه)از الان بهم پیشنهاد کرده اسم بچمو دراینده فرنیا بذارم.
راستی بابای منم خیلی گله مثل بابای فرنیا جوون.منم بابایی هستم.
دوستون دارم.ایشالا همیشه کنار هم باشید
(هرگز نمیر مادر)جمله مامانم هستا

ممنون كه پيش ما امديد ايشالله شما هم هميشه در كنار پدر و مادر شاد و سلامت زندگي كنيد
چه جالب من شيراز درس خواندم خوشحالم كه با يك شيرازي اشنا شدم