فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولو

روز میلاد با سعادت علی (ع) و روز پدر مبارک

1392/3/3 17:25
نویسنده : مامانی
1,420 بازدید
اشتراک گذاری

میلاد امیر المومنین بر همه مسلمانان مبارک

میلاد علی (ع) مبارک

روز پدر مبارک

از دیشب فکر میکردم چی بنویسم تا مناسب باشه برای تبریک چنین روزی اما  دیدم من انشای خوبی ندارم حرف زدن هم فقط درحد تبریک میدونم توی اینترنت هم گشتم کلی عکس پیدا کردم ولی حرف من نبودند جمله هایی که خیلی زیبا بودند اما حرف دل من نبودند پس بهتر دیدم این پست بشه پست عکسهای فرنیا و بابایی از ان اول اولا که فرنیابدنیا امد تا همین امروز یعنی جمعه توی باغ پرندگان

 

این عکس بابایی که تازه لذت پدر شدن را چشیده بود پدری که روز اول توی بیمارستان حتی میترسید دختر تازه بدنیا امده اش را بغل بگیره و توی خانه فقط کنارش  مینشست و نگاهش میکرد من این چهره شاد پدرانه، این نگاههای شاد و مغرور یک پدر را برای پدرهای دیگر هم دیدم و میدونم همه مردها مثل هم هستند پدر بودن با مادر شدن خیلی فرق داره اما یکجورایی حس خیلی بزرگیه مثل خود پدر که همیشه تکیه گاه خیلی محکم و بزرگیه 

یک تازه پدر

وقتی کنار هم میخوابیدید و مامان میتونست کمی استراحت کنه

خواب ناز

وقتی بخاطر خستگی مامان از خانه ماندن (توی شش ماه اول دنیا امدنت) بابا تا از سرکار میامد ما را میبرد اطراف خانه میگرداند و جاهای جدید پیدا میکردیم : این باغهای توت از ان جاهای جدید بود

باغهای توت

بابایی همیشه اینطوری بغلت میکرد تا بتونه همه جا را ببینی و همه چیزهای دنیا را برات توضیح بده و تعریف کنه

بابا همیشه اینجوری بغلت میکرد

همیشه بابا برات قصه میگفت و تاالان هم این موضوع ادامه داره و شبها تا بابا برات قصه نگه خوابت نمی بره قصه های بابا خیلی فرق داره با داستانهایی که مامان میگه

بابایی و فصه گویی

بابایی اجازه میداد هر چیزی را تجربه کنی حتی ماشین سواری این مدلی

ماشین سواری

میخواست همه جای خونه واست امن باشه و قسمتهای کوچیکی که خالی میماند و سنگ بود با کفپوشهای فوم میپوشوند و کار هر ساعته بابا این بود که فومهای جابجا شده توسط خانم خانما را دوباره درست کنه و سرجاش بگذازه

امنیت

بازیهایی که برات اختراع میکرد و هنوز این بازیها را دوست داری و گاهی درخواست میکنی

بازی با بابایی

بابایی خیلی سرمایی است اما حتی زمستانها هم دختر ناز خانه را باغ وحش و پارک میبرد پدر ودختر کلی لباس میپوشیدند و میرفتند پارک

زمستان و پارک

بخاطر عسل خانه با چه دردسری سه چرخه ات را توی ماشین جا میداد و میبردت پارک گفتگو

دوچرخه سواری

وقتی کمد لباست را بهم میریختی و مامان خسته از کارهای تو بود بابایی کمکت میکرد تا دوباره همه جا را مرتب کنید

جمع کردن خرابکاریها

وقتی یادت میداد کوله بار سنگین زندگی را خودت بدوش بکشی

فرنییا گلی

اولین باری که دریا  را دیدی بابا کنارت بود

اولین دیدار دریا

باز هم خاطره یک روز برفی و بابایی که فرنیا را برای برف بازی برد بیرون تا دختری برای اولین بار برف بازی را تجربه کنه

زمستان

جاهایی که مامان نمیتونست ببردت و بابا کمکت میکرد همه جا را ببینی و به هر جایی سرک بکشی

غار

با تو بچه میشد و با هم شیطونی میکردید و کارهایی که مامان نه میگفت باخنده و شوخی با بابایی بهشون میرسیدی

شیطنت های پدر و دختر

حتی برس بابایی را جادویی میدونی و مجبور شدیم برات برسی بخریم که سر دندانه هاش مثل برس بابایی دانه های جادویی داشت!! و بعد از ان دیگه راحت اجازه میدی موهات را شانه بزنیم

شانه پدرودختر

و امروز توی باغ پرندگان بابا هر چیزی و هر جایی رابرات یک تجربه کرده بود طوطیهایی که اگه دست میزدی نوکت میزدند و اگر اقای نگهبان نبود بابایی حتی میگذاشت بهشون دست بزنی اما اقای نگهبان پارک جلوی شما را گرفت

باغ پرندگان

همیشه دوست داشتم یک همچین عکسی از تو بابایی بگیرم اما نمیشد اخه همیشه بابا واسه اینکه خسته نشی همش بغلت میکرد اما امروز فقط بخاطر عکس با هم قدم زدید

قدم زدن با بابایی

وقتی امروزمیخواستی توی قفس پرنده ها بری و بابا کسی بود که بهش التماس میکردی ناممکنها را برات ممکن کنه

تکیه گاه

باز هم بغل بابایی وقتی خیلی خسته بودی

خستگی

این هم عکس اخر

بابایی میدونم اگر فرنیا میتونست حتما این اخر تنها جمله ای که میگفت این بود بابایی دوستت دارم

گلبابایی دوستت دارم

اگه یه مرد تو این دوره زمونه باشه اونم تویی روزت مبارک . . .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان بهار
4 خرداد 92 1:02
فرنیا جون عیدت مبارک خدا پدرتو برات حفظ کنه و صد سال کنار هم زنده باشید و شاد عکساتم خیلی قشنگ بود
الينا گلينا
4 خرداد 92 11:03

باباي خيلي خوب و مهربون فرنيا روزتون مبارك.
خدا سايه اش را بالا سر فرنيا و مامان جونش نگهداره

ممنون خاله جون
الينا گلينا
4 خرداد 92 11:04
متاسفانه هيچكدوم از عكسها را باز نكرد.نميدونم چرا؟


اخه چرا شايد سرعت اينترنت كم باشه
مامان آیلا
4 خرداد 92 11:34
فوق العاده زیبا بود همه چیز گوبا و روشن اصلا احتیاج به هیچ حرف و حدیثی نبود زندگی در کنار هم به کامتان


مرسي خاله جون
الينا گلينا
4 خرداد 92 13:55
عكسهاي اين پدر و دختر را ديدم .خدا حفظشون كنه.خيلي خوب بود.


ممنون
مامان پریسا
4 خرداد 92 14:32
سلام فرشته جون. پست بسیار زیبا و با احساسی درست کردی.
ایشالله خانواده ی کوچیکتون همیشه سلامت باشن.

روز پدر را به بابای مهربون تبریک بگید.


مريم جون شما لطف داريد
مامان آرینا مو فرفری
4 خرداد 92 14:38
سلام دوست عزیزم ،روز پدر رو به بابای مهربون فرنیا جون تبریک می گم.همیشه شاد و سلامت باشین.


ممنون دوست مهربانم
مامان زهرا
4 خرداد 92 15:25
افرین به شما که انقدر قدر شناسانه همه روزهای فرینا جون و با بابای مهربونش و به تصویر کشیدی صد افرین


مرسي خاله جون نظر لطفتونه
مامان زهرا
4 خرداد 92 17:52
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم بهم سر زدی بی زحمت برو خصوصی برات رمز گذاشتم
مامان امیر مهدی
5 خرداد 92 1:45
سلام فرشته جون خیلی زیبا بابای فرنیا رو توصیف کردین خیلی خوشم اومدعزیزم آپم
راستی ممنون بابت اون دستور.من بعدا دیدمش آخه خصوصیهامو زیاد چک نمیکنم


سلام ايشالله هميشه سلامت باشين خواهش ميكنم ببخشيد كه زياد به موقع نشد