فرنيافرنيا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره
وبلاگ فرشته كوچولووبلاگ فرشته كوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولو

عکسهای مسافرت 6

1392/1/21 8:27
نویسنده : مامانی
1,929 بازدید
اشتراک گذاری

روز 13بدر راه افتادیم به سمت کرمانشاه اینقدر قشنگ بود همه از صبح زود امده بودن توی دل طبیعت و توی جاده پر بود از سبزه هایی که از ماشینها افتاده بود بیرون اهواز رسمه مردم سبزه هاشون را به اب روان میسپرن چون رودخانه دارن اما اینجا که ابی و رودخانه ای نیست مثل اینکه رسمه وسط جاده سبزه را رها کنند

عزیز دلم عاشق خوابیدنت هستم مثل خودم عادت داری دستت زیر سرت باشه و بخوابی

توی مسیر کرمانشاه

 

بابایی عاشق نیمرو است واسه همین میگه بریم یه رستوران صبحانه بخوریم اما من عاشق خوردن صبحانه در طبیعت هستم واسه همین همیشه سعی میکنم صبحانه نون و پنیر همراهم باشه تا جای سرسبز دیدم بگم گرسنه شدیم صبحانهنیشخند

صبحانه در طبیعت زیبا

این هم ژست جدید فرنیا برای عکس گرفتن با مامان و بابایی

اگه سرمون را مثل شما کج نکنیم اعتراض میکنی که اینجوری باید عکس گرفت (در بیشتر عکسهای بعدی متوجه سر کج فرنیا باشید)

اجازه بده بابا لقمه اش را قورت بده بعد بگو مامان عکس بگیر

فرنیا و بابایی

این هم با مامان

فرنیا و مامان

روزهای اخر فرنیا خیلی خسته شده بود و مدام میگفت بریم خانه خودمان و برای اینکه سرگرمش کنم دوربین را دادم دستش این هم هنر عکاسی فرنیا

عکاسی فرنیا

برای نهار رفتیم یک رستوران که بسیار مورد توجه فرنیا قرار گرفت اخه قسمت وسط میز چرخان بود و تازه صندلی کودک داشت که فقط یک صندلی بلند بود برای بچه ها و میز غذا نداشت این باعث شد که فرنیا مدت بیشتری روی صندلی بشینه بعد بره رستوران گردی

رستوران کسری

از وقتی بابایی قصه عمو یادگار رفته تو غار را برای فرنیا گفته فرنیا عاشق غاره و دلش میخواد عمو یادگار را پیدا کنه

طاق بستان

فرنیا و مامان در طاق بستان

دختر خوش تیپ مامان

از طاق بستان جوجه اردک واسه فرنیا خریدیم که بیچاره نمیدونم چرا همش 2روز پیش ما موند و بعدش...

جوجه طلایی

یک کارتن هم براش پیدا کردیم که بشه خانه اش تا فرنیا بتونه نگاهش کنه اما دست بهش نزنه ولی...بعدا هم برای جوجه یک سبد بزرگ خریدیم که در داشت که دیگه فرنیا نتونه جوجه را برداره مگر اینکه مامان در سبد را باز کنه

فرنیا و جوجه

بعد رفتیم یک پارک و فرنیا چمنهای قسمتی که نشسته بودیم را کلا کند تا علف بده جوجه بخورهتعجب

علف جوجه

اما بابایی علفهای جوجه را ریخت دور و با صحبتهای منطقی فرنیانیشخندمجبور شد بره دوباره علف بچینه بیاره

بابایی تنبیه شده

توی پارک شیرین فقط باباها توی قسمت وسایل بازی بودن و من تنها مامان انجا بودم که بعد از سرسره و تاب بقول فرنیا چرخ فلکی و کمی تاب بازی بلاخره طاقت فرنیا تمام شد و گفت بابایی من کو؟

بابایی تاب تاب میده

خیلی پارک خوشگلی بود بیشتر میشه گفت جنگل بود تا پارک

پارک شیرین

از طاق بستان که برمیگشتیم توی راه یک میدان دیدیم که خیلی خوشگل تزیین شده بود ولی بجان خودم خیلی جای بدی بود همه دور میدان ماشینها را پارک میکردند که برن توی میدان عکس بگیرن فکر کنید اگه یک بچه یکدفعه میرفت توی خیابان چقدر خطرناک بود

میدان کرمانشاه

میدان کرمانشاه

روز 14فروردین رفتیم بازار سنتی کرمانشاه که به یک مسجد قدیمی برخوردیم که حالا شده بود حوزه علمیه من میترسیدم با مانتو برم داخل اما بابایی فرنیا اصرار کرد و چقدر خوب که رفتیم یک عالمه کبوتر داشت که توی مدتی که انجا بود فرنیا فقط دنبال کبوترها میدوید البته عکاسی بابا اصلا از این صحنه ها خوب نیست

مسجدی در بازار سنتی کرمانشاه

مسجد بازار

و اخرین عکس کرمانشاه میدان نزدیک هتل بود که من از هفت سین ان خیلی خوشم امد ان مداد رنگیها را میشد برداری

هفت سین

پست بعدی اخرین پست مسافرت است ببخشید خسته شدید اما واقعا دلم نمیامد کمتر از این عکس بگذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آرینا مو فرفری
29 فروردین 92 1:19
باغ پرندگان کرمانشاه/باغ گلها کرمانشاه
23 آبان 93 19:45
خوشبختي به كساني روي مي آورد ... كه براي خوشبخت كردن ديگران مي كوشند... kermanshahan20.blogfa.com (وبلاگ دیدنیهای کرمانشاهان) kermanshah29.blogfa.com (وبلاگ کرمانشـاه گهواره تمدن)