عکسهای مسافرت 5
از 11فروردین راه افتادیم به سمت تهران اما از مسیر ....
یکی از مشکلات من در اهواز موهای فرنیا بود که بدلیل هوای انجا موهای فرفری خانم خانما اصلا شانه نمیشد همیشه فکر میکردم چرا دوستان میگن موهای بچه اذیت میکنه کوتاه میکنیم توی این چند روز فهمیدم اگر من هم اهواز ساکن بودم تا الان صدبار موهای دختری را کوتاه کرده بودم ولی عاشق این موهای فرش هستم تهران فقط بعد از حمام این شکلیه دخترم بعدش که سشوار بکشم و شانه کنم دیگه صاف میشه
یکی دیگه از اخلاقهای گل دخترم اینه که وقتی از خواب بیدار بشه درهر شرایطی خیلی خوش اخلاق و خنده رو است حتی اگه وسط خواب بیدارش کنی با خنده میگه نکن میخوام بخوابم و دوباره خوابش میبره
برای صبحانه رسیدیم شوش و توی یک پارک صبحانه خوردیم
بعد ادامه مسیر دادیم و رسیدیم به دهلران ناهار انجا بودیم و بجز رستوران خوشگل و شیک، شهر کاملا قدیمی و سنتی بود و خیلی خلوت و ساکت
یکی از چیزهایی که انجا خیلی توجه منو جلب کرد وسایلی بود که قدیم قدیما همه جا یافت میشد اما الان جایی نمیبینی اما دهلران دیدم
این تلمبه های دستی که واسه ریختن نفت توی بخاری استفاده میکردیم نمیدونم کسی یادش هست یا اصلا از اینها دیده یا نه واسه من که خیلی خاطرات قدیم را زنده کرد
بعدش این مشکهای قدیمی که مادر بزرگم توشون دوغ میریخت و از جایی اویزان میکرد و با تکان دادنش کره میگرفت این قدر ما بچه ها اینکار را دوست داشتیم که کره صبحانه را خودمان از این مشکها بیرون بیاریم مشک را که میزدیم چون زورمان کم بود کره خیلی کمی جمع میشد و برای همون یک ذره کلی ذوق میکردیم الان دیگه حتی مادر بزرگم هم این مشکها را نداره اما اینجا توی دهلران دیدم
بعد رفتیم سر مرز و این تابلو را دیدیم این قدر نزدیک به کربلا و یا شاید خیلی دور
انجا خیلی دعا کردم کاش میشد خدا دعام را مستجاب کنه
این هم سنگر صدام توی دهلران راهنما توضیح میداد خیلی سخت و محکم است و جوری ساخته شده که تقریبا میشه گفت قابل خراب شدن نیست
اینجا هم محل دیدگاه صدام بوده خیلی جالب بود با نگاه کرده از ان پنجره های باریک کل منطقه دیده میشد
اینجا هم اسمش ایستگاه ایثار و شهادت بود محل پیدا شدن گورهای دسته جمعی سربازان ما که به دست عراقیها کشته شده بودند
انجا واقعا ادم تحت تاثیر قرار میگیره فرنیا خیلی سوال میکرد و من تا جایی که تونستم ساده جنگ و شهادت و دفاع از کشور را توضیح دادم
اینجا هم دیده بانی لب مرز بود که فرنیا اصرار داشت از دوربین نگاه کنه من که جز بیابان چیزی ندیدم اما نمیدونم فرنیا چیزی دید یا نه ؟!! ولی زیاد سوال کرد
در ادامه مسیر بعد از گذشتن از مهران رفتیم صالح اباد خانه دوست بابایی
این خانواده دوست داشتنی اقا رضا است که دختر بزرگشون شکیبا جون واقعا مهربان و ارام بود و گل پسرشون که کلی با فرنیا بازی کردند و فرنیا ثانیه ای ارام و قرار نداشت
دو شب مهمان اقا رضا و خانواده اش بودیم وبهشون زحمت دادیم این امامزاده ای در صالح اباد است که برعکس شهر کوچیک و بدون امکانات بسیار بزرگ و پرشکوه بود
صالح اباد 35کیلومتری ایلام است روز 12فروردین را رفتیم توی ایلام دوری زدیم
اینجا قلعه والی بود من عاشق این پنجره های رنگی هستم اگه یک روز خانه ای داشته باشم حتما پنجره هاش را اینجوری درست میکنم
توی قلعه والی توی هر اتاقش بخشی از زندگی قدیم ایلام را باز سازی کرده بودند صحنه شکار، یک چادر عشایری، باز سازی یک اسیاب قدیمی و .... هر کسی رد میشد میگفت اخه چرا با در و پنجره عکس میگیری؟!!!
بعد رفتیم با کلی گشتن رسیدیم به یک کاخ که اسمش را یادم نیست اینجا بیرون کاخ بود و گوشه ای از باغ این کاخ بانک کشاورزی زیادی وصله ناجوری بود
شهر ایلام روز 12فروردین میشه گفت تقریبا خالی از سکنه بود و بعد از کلی گشتن برای یک رستوران بلاخره یک فست فود پیدا کردیم که گفت اینجا رسم است تا 13مردم میرن بیرون شهر چادر میزنن و بعد از ظهر روز 13برمیگردن خانه هاشون سراغ یک پارک را گرفتیم نشانی پارک کودک را داد اما دریغ از نشانه ای از کودک بودن پارک نه وسیله بازی نه جای بزرگ خلاصه میدانی از شهر را اسمش را گذاشته بدن پارک کودک
اینجا فرنیا داره در حال گشت و گذار گازی هم به پیتزا میزنه
در برگشت به صالح اباد یک شهر بازی بزرگی دیدیم به اسم چغا سبز ولی در همان ابتدای پارک شارژ دوربین تمام شد این تنها عکسی بود که از انجا گرفتیم